part: ⁹
جیمین: نه بابا*خنده*حالا بیا بریم
حرفی نزدم و پشت سرش راه افتادم
رفتیم تو حیاط عمارت شون و وارد ی سالن خیلی بزرگ شدیم دو نفر اومده بودن و داشتن نوشیدنی میخوردن
جیمین: بورام تو همینجا بشین تا من بیام خب؟
بورام: باشه..
جیمین رفتو دو تا از دخترا ک اونجا بودن داشتن با هم حرف میزدن که من میشنیدم
مکالمه: این چرا اینقدر بیریخته؟ لباساشو چرا مشکی پوشیده مگه میخواد بره قبرستون؟
بورام: هوی هرزه به تو چه من چطوری پوشیدم؟تو گوه خور منی؟
=:هرزه خودتی عوضی اره دوس دارم دخالت کنم
بورام: که اینطور..نشونت میدم
=: منتظرم
~: ولش کن بابا این روانیه
بورام: شعر نگو بچه
تیغمو که همیشه با خودم میاوردم رو در اوردم و کشیدم رو صورت یکی از اون دخترا خواستم رو اون یکی هم بکشم ک چن تا از پسرا اومدن سمتم و گرفتنم
بورام: هوویی ولم کن ببینم
بادیگار:تا وقتی ارباب نیان من ولت نمیکنم
بورام: خیلی خب باشه..
اون دختره داشت گریه میکرد که خیلی لذت میبردم و اون یکی عین چی ترسیده بود که لال شده بود
دو مین گذشت که جیمین اومد پایین تا منو دختره رو دید شکه شد
جیمین: چخبره اینجا؟
بادیگارد: اقا این دختره مهموناتونو زخمی کردن
جیمین: خیلی خب حالا ولش کن.. بورام..
بورام:جیمین دستشویی کجاس؟
جیمین: عا.. از این پله بری بالا سمت راست دستشوییه
حرفی نزدم و رفتم تو یکی از دست شویی ها و شروع کردم ب گریه کردن.. اخه من چیکار کنم که زشتم؟ هق اصن چرا هق باید زندگیم اینطوری هق باشه؟*گریه شدید*
نگاه به گوشیم کردم دیدم پنج دقیقس اینجام.. اهمیت ندادم و فقط گریه میکردم
که یه صدایی شنیدم..
جیمین: بورام کجایی؟
وایییی حالا چیکار کنم؟
رفتم جلو اینه دیدم چشمام بد جوری قرمزه... مجبور بودم بشورم صورتمو.. ولی اگه بشورمش خط چشمم پاک میشد...
جیمین: بورام این تویی؟
بورام:آ.. آره
سعی کردم صدامو عادی کنم ولی نتونستم
جیمین: حالت خوبه؟ درو باز کن
بورام: من خوبم
جیمین: درو باز کن
درو باز کردم که گفت
جیمین: بورام گریه کردی؟
بورام:...
جیمین: چرا اون کارو کردی؟
نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و زدم زیر گریه
بورام: جیمین منو مسخره کردن *با گریه*
جیمین اومد جلو و بغلم کرد
جیمین: اروم باش.. راستش خوشحال شدم ک اون بلا رو سرشون اوردی.. مادرم به دلیل اینکه با مادرشون دوسته اینارو دعوت کرد وگرنه من اصلا دعوتشون نمی کردم
چیزی نمیگفتم و فقط گریه میکردم
جیمین: بورام اروم باش صورتتو بشور بریم پایین
بورام: باشه
خداروشکر خط چشم و رژ لبمو اورده بودم..صورتمو شستم و خط چشممو کشیدم و رژ زدم رفتم بیرون از دستشویی دیدم جیمین جلو دره..
جیمین: اوو اومدی بیا بریم
بورام: باشه.. جیمین
جیمین: جانم
بورام: مرسی
جیمین:*لبخند*بریم؟
بورام: اره..
شرایط: ۹ لایک
اینم پارت جدید
حمایت کنید خوشگلام
حرفی نزدم و پشت سرش راه افتادم
رفتیم تو حیاط عمارت شون و وارد ی سالن خیلی بزرگ شدیم دو نفر اومده بودن و داشتن نوشیدنی میخوردن
جیمین: بورام تو همینجا بشین تا من بیام خب؟
بورام: باشه..
جیمین رفتو دو تا از دخترا ک اونجا بودن داشتن با هم حرف میزدن که من میشنیدم
مکالمه: این چرا اینقدر بیریخته؟ لباساشو چرا مشکی پوشیده مگه میخواد بره قبرستون؟
بورام: هوی هرزه به تو چه من چطوری پوشیدم؟تو گوه خور منی؟
=:هرزه خودتی عوضی اره دوس دارم دخالت کنم
بورام: که اینطور..نشونت میدم
=: منتظرم
~: ولش کن بابا این روانیه
بورام: شعر نگو بچه
تیغمو که همیشه با خودم میاوردم رو در اوردم و کشیدم رو صورت یکی از اون دخترا خواستم رو اون یکی هم بکشم ک چن تا از پسرا اومدن سمتم و گرفتنم
بورام: هوویی ولم کن ببینم
بادیگار:تا وقتی ارباب نیان من ولت نمیکنم
بورام: خیلی خب باشه..
اون دختره داشت گریه میکرد که خیلی لذت میبردم و اون یکی عین چی ترسیده بود که لال شده بود
دو مین گذشت که جیمین اومد پایین تا منو دختره رو دید شکه شد
جیمین: چخبره اینجا؟
بادیگارد: اقا این دختره مهموناتونو زخمی کردن
جیمین: خیلی خب حالا ولش کن.. بورام..
بورام:جیمین دستشویی کجاس؟
جیمین: عا.. از این پله بری بالا سمت راست دستشوییه
حرفی نزدم و رفتم تو یکی از دست شویی ها و شروع کردم ب گریه کردن.. اخه من چیکار کنم که زشتم؟ هق اصن چرا هق باید زندگیم اینطوری هق باشه؟*گریه شدید*
نگاه به گوشیم کردم دیدم پنج دقیقس اینجام.. اهمیت ندادم و فقط گریه میکردم
که یه صدایی شنیدم..
جیمین: بورام کجایی؟
وایییی حالا چیکار کنم؟
رفتم جلو اینه دیدم چشمام بد جوری قرمزه... مجبور بودم بشورم صورتمو.. ولی اگه بشورمش خط چشمم پاک میشد...
جیمین: بورام این تویی؟
بورام:آ.. آره
سعی کردم صدامو عادی کنم ولی نتونستم
جیمین: حالت خوبه؟ درو باز کن
بورام: من خوبم
جیمین: درو باز کن
درو باز کردم که گفت
جیمین: بورام گریه کردی؟
بورام:...
جیمین: چرا اون کارو کردی؟
نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و زدم زیر گریه
بورام: جیمین منو مسخره کردن *با گریه*
جیمین اومد جلو و بغلم کرد
جیمین: اروم باش.. راستش خوشحال شدم ک اون بلا رو سرشون اوردی.. مادرم به دلیل اینکه با مادرشون دوسته اینارو دعوت کرد وگرنه من اصلا دعوتشون نمی کردم
چیزی نمیگفتم و فقط گریه میکردم
جیمین: بورام اروم باش صورتتو بشور بریم پایین
بورام: باشه
خداروشکر خط چشم و رژ لبمو اورده بودم..صورتمو شستم و خط چشممو کشیدم و رژ زدم رفتم بیرون از دستشویی دیدم جیمین جلو دره..
جیمین: اوو اومدی بیا بریم
بورام: باشه.. جیمین
جیمین: جانم
بورام: مرسی
جیمین:*لبخند*بریم؟
بورام: اره..
شرایط: ۹ لایک
اینم پارت جدید
حمایت کنید خوشگلام
۱۵.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.