سیاه سفید قلبم
از فرودگاه که خارج شدیم سپیده یه ون اجاره کرد که مارو تا ویلا برد
_______________________________
با نور خورشید بیدار شدم و سمت دسشویی رفتم و کارای لازم رو کردم و اومدم بیرون رفتم پایین دیروز انقد خسته بودم که وقت انالیزه کردن ویلای سپیده نداشتم.
ویلاش دوطبقه بود و لوکس بود دیزاینش سفید بود و کاغذ دیواریش هم سفید بود یه اشپزخونه کوچیک داشت و سه تا اتاق پایین داشت و دوتا اتاق هم بالا داشت سمت حیاط حرکت کردم حیاطش دور تا دورش درخت داشت و وتا دره ورودی داشت و پشت ویلا هم یه دره دیگه داشت تو انالیزه حیاط بودم که سرفه ی یکنفرو شنیدم برگشتم که این سپیده ی د. ی. و. ث رو دیدم
_یه اوهومی یه چیزی ترسیدم بابا دیونه
=خوبه بابا انگار جن دیده ک. ص. ک. ش
_با من بودی
سرشو تکون داد که گفتم
_فقط دعا کن دستم بهت نرسه
ردش کردم که دیدم خانم داره میدعه منم ردش کردم دورتا دوره حیاط گشت منم بیماریه اسم داشتم داشت نفسم میگرفت که وایسادم حالا هی سرفه میکردم داشت نفسم بند میومد که سپیده اومده پیشم و گفت
=مائده خوبی چی شد
بریده بریده گفتم
_ا. س. پ. ر. ی
=الان میارم برات
دیگه نمیتونستم تحمل کنم زانو زدم نفسم بالا نمیومد مطمئن بودم الان قرمز شدم.
صدا میومد اما من متوجه نمیشدم فقط سرفه میکردم. دیگه نتونستم چشمامو باز نگه دارم و تاریکی مطلق.
_______________________________
با نور خورشید بیدار شدم و سمت دسشویی رفتم و کارای لازم رو کردم و اومدم بیرون رفتم پایین دیروز انقد خسته بودم که وقت انالیزه کردن ویلای سپیده نداشتم.
ویلاش دوطبقه بود و لوکس بود دیزاینش سفید بود و کاغذ دیواریش هم سفید بود یه اشپزخونه کوچیک داشت و سه تا اتاق پایین داشت و دوتا اتاق هم بالا داشت سمت حیاط حرکت کردم حیاطش دور تا دورش درخت داشت و وتا دره ورودی داشت و پشت ویلا هم یه دره دیگه داشت تو انالیزه حیاط بودم که سرفه ی یکنفرو شنیدم برگشتم که این سپیده ی د. ی. و. ث رو دیدم
_یه اوهومی یه چیزی ترسیدم بابا دیونه
=خوبه بابا انگار جن دیده ک. ص. ک. ش
_با من بودی
سرشو تکون داد که گفتم
_فقط دعا کن دستم بهت نرسه
ردش کردم که دیدم خانم داره میدعه منم ردش کردم دورتا دوره حیاط گشت منم بیماریه اسم داشتم داشت نفسم میگرفت که وایسادم حالا هی سرفه میکردم داشت نفسم بند میومد که سپیده اومده پیشم و گفت
=مائده خوبی چی شد
بریده بریده گفتم
_ا. س. پ. ر. ی
=الان میارم برات
دیگه نمیتونستم تحمل کنم زانو زدم نفسم بالا نمیومد مطمئن بودم الان قرمز شدم.
صدا میومد اما من متوجه نمیشدم فقط سرفه میکردم. دیگه نتونستم چشمامو باز نگه دارم و تاریکی مطلق.
۱.۹k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.