سناریو مروارید آبی
از زبان نویسنده
والت پسرکی شاد و پرانرژی که به فرفر گردونی علاقه زیادی داره اون همیشه برای رسیدن به هدفش تلاش زیادی میکنه و تلاش هاش بی نتیجه نبوده این قهرمان دنیای فرفر گردونی و یه افسانه است
ولی خب هرکس آرزویی داره که بقیه ازش بی خبر هستن والت هم آرزویی داشت که همه از اون بی خبر بودن همه فکر میکردن که آرزوی والت اینه که قهرمان فرفر گردونی
شه و همه از این که والت به آرزوش رسیده
خشحال هستن اما .................این آرزوی والت نبود آرزوی والت آرزویی که شاید هیچوقت براورده نشه شاید نتونه به آرزوش برسه ولی والت هنوز هم امید داره که براورده میشه داستان از اونجایی شروع شد که ...........
والت پسری ۷ساله بود و عاشق دریا بود اون همیشه زدیک ساحل بازی میکرد و قدرم میزد یه روز والت همراه بهترین دوست هاش سندر و شو به ساحل رفتن تا باهم بازی کنن اما آن روز مثل روز های دیگه نبود هنگام بازی وقت صدف جمع کردن وقته شنا کردن والت صدایی عجیب از سمت دریا میشنید که روحش رو نوازش میکرد صدای آواز خواند بود والت دربارد صدایی که شنیده بود به شو و سندر گفت ولی آن ها حرف والت رو باور نکردن شب نزدیک ساعت دوازده و نیم شب بود والت آروم وقرار نداشت میخاست دوباره صدای آواز خواندی که از سمت دریا میاد رو بشنوه و کسی که داره آواز میخونه رو پیدا کنه والت در پوست خود نکنجید و راهی دریاشد وقتی به ساحل رسید ساعت تقریبا ۱ شب شده بود صدای دل انگیزه آواز روح والت رو نوازش میکرد والت رو ماسه ها دراز کشید و قرق در افکار خود شد والت پسری ۷ساله که به دریا علاق زیادی داشت علاقش به دریا با شنیدن آن آواز دل نشین بیشتر و بیشتر میشد
والت پسرکی شاد و پرانرژی که به فرفر گردونی علاقه زیادی داره اون همیشه برای رسیدن به هدفش تلاش زیادی میکنه و تلاش هاش بی نتیجه نبوده این قهرمان دنیای فرفر گردونی و یه افسانه است
ولی خب هرکس آرزویی داره که بقیه ازش بی خبر هستن والت هم آرزویی داشت که همه از اون بی خبر بودن همه فکر میکردن که آرزوی والت اینه که قهرمان فرفر گردونی
شه و همه از این که والت به آرزوش رسیده
خشحال هستن اما .................این آرزوی والت نبود آرزوی والت آرزویی که شاید هیچوقت براورده نشه شاید نتونه به آرزوش برسه ولی والت هنوز هم امید داره که براورده میشه داستان از اونجایی شروع شد که ...........
والت پسری ۷ساله بود و عاشق دریا بود اون همیشه زدیک ساحل بازی میکرد و قدرم میزد یه روز والت همراه بهترین دوست هاش سندر و شو به ساحل رفتن تا باهم بازی کنن اما آن روز مثل روز های دیگه نبود هنگام بازی وقت صدف جمع کردن وقته شنا کردن والت صدایی عجیب از سمت دریا میشنید که روحش رو نوازش میکرد صدای آواز خواند بود والت دربارد صدایی که شنیده بود به شو و سندر گفت ولی آن ها حرف والت رو باور نکردن شب نزدیک ساعت دوازده و نیم شب بود والت آروم وقرار نداشت میخاست دوباره صدای آواز خواندی که از سمت دریا میاد رو بشنوه و کسی که داره آواز میخونه رو پیدا کنه والت در پوست خود نکنجید و راهی دریاشد وقتی به ساحل رسید ساعت تقریبا ۱ شب شده بود صدای دل انگیزه آواز روح والت رو نوازش میکرد والت رو ماسه ها دراز کشید و قرق در افکار خود شد والت پسری ۷ساله که به دریا علاق زیادی داشت علاقش به دریا با شنیدن آن آواز دل نشین بیشتر و بیشتر میشد
۱.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.