F**** to love𖨆۳
(فلاش بک به فردای روزی که هوسوک رفت تو کما)
با بی میلی چشامو باز کردم هوبی هیونگ هنوز بیهوش بود رفتم خونه لباسمو عوض کردم راه افتادن سمت مدرسه خوشبختانه زود رسیدم رفتم سر جام بشینم که دیدم یه پسر اونجا نشسته دانش آموز جدید بود یعنی؟
راوی : دلش نمیخواست پیش کسی بشینه ولی ظاهرا چاره ای نداشت رفت و نشست
از دید پسره: دیروز تازه اومده بودم اینجا و دیروز بقل دستیم نیومده بود بخاطر همین نمیدونستم کیه
امروز خیلی زود اومده بودم توی کلاس نشسته بودم که یه دختر اومد تو کلاس انگار داشت دنبال یه چیزی میگشت بعد یه مدت اومد سمت من گفتم الان میخواد خودشو بچسبونه بهم اومد نشست پیشم چیزی نگفته سرش تو کار خودش بود
÷سلام
+ سلام
÷ من کیم تهیونگم
+ من یونینگ خوشبختم
÷چ.... چی؟
+ هم؟
÷هیچی همچنین
از دید یونینگ : وقتی کلاس تموم شد همه ی دخترا ریختن رو تهیونگ منم در رفتم توی حیاط نشسته بودم که سانا رو دیدم خواستم به روی خودم نیارم ولی اون...
= هوی دختره
+ چیه؟
= فک کردی یادم میره چیکار کردی؟
+ چیکار کردم؟
= هع خودتو نزن به اون راه هوسوک بخاطر تو رفت تو کما
تقریبا همه ی بچه ها دورمون جمع شده بودن
+ اینطوری نیست
= باشه تو خودتو اینجوری راضی کن توعم مثل اون داداشتی
نمیتونست تکون بخوره یا حرف بزنه صدای سانا تو مغزش اکو میشد ولی هیچ کاری نمیتونست بکنه
=نه هیونگ نره ( دارن ادای یونینگو در میاره)
= من بهت نیاز دارم
نمیتونستم درست نفس بکشم خوشبختانه زنگ خورد و سانا رفت میتونستم تکون بخورم سرمو گرفتم لای دستام
+ هیش یونینگ تو شبیه اون نیستی ( با صدای لرزون) تو... تو هق اونجوری نیستی
در حین حرف زدن با خودم یه تصویرایی میدیدم دوتا نوازنده ی ویالون بودن و یه پیانیست داشتن آهنگ میزدن و یه دختر که روی مجسمه بی جون افتاده
÷ حالت خوبه؟
+ عه تهیونگ آره.....آره ممنون
÷ مطمئنی؟
+ ( نفس عمیق میکشه و با بغض میگه) آره
یه مدل نوازش طوری میزنه پشت یونینگ
÷ عیبی نداره
= اوپا؟
÷ خدایا شفا بده
÷ من اوپای تو نیستم
= چاگیا چرا اومدی پیش این دختره ی....
÷ یک من چاگیا اوپا یا هر کوفت دیگه ای نیستم
دست یونینگ رو کشید و بردش ( مدرسه تموم شده بود)
+ امممم... م.. میشه دستمو
÷ اوه آره آره ببخشید
( یه مدت گذشته بود همینجوری داشتن راه میرفتن)
+ خونت اینجاس؟
÷ نزدیکه مال تو کجاست؟
+ اونجاست ( اشاره میکنه)
÷ فک کنم بتونیم با هم بریم و بیایم
+ آره
÷ خدافظ
+ خدافظ
( یک ماه و دو هفته بعد )
پ ن : توی این مدت یه عالمه اتفاق افتاده بود ولی هیونگ هنوز بیهوش بود مجبور شده بودم به دکتر پول بدم تا دستگاها رو نگه داره تا یه ماه دیگه تضمینش کردم مدرسه یکم دیگه تموم میشد. ولی چیزی که خیلی اذیتم میکرد این بود که تهیونگ هر روز باهام سر تر میشد چون.....
~The end~
~Minjennie~
لایکا بالای بیستا
با بی میلی چشامو باز کردم هوبی هیونگ هنوز بیهوش بود رفتم خونه لباسمو عوض کردم راه افتادن سمت مدرسه خوشبختانه زود رسیدم رفتم سر جام بشینم که دیدم یه پسر اونجا نشسته دانش آموز جدید بود یعنی؟
راوی : دلش نمیخواست پیش کسی بشینه ولی ظاهرا چاره ای نداشت رفت و نشست
از دید پسره: دیروز تازه اومده بودم اینجا و دیروز بقل دستیم نیومده بود بخاطر همین نمیدونستم کیه
امروز خیلی زود اومده بودم توی کلاس نشسته بودم که یه دختر اومد تو کلاس انگار داشت دنبال یه چیزی میگشت بعد یه مدت اومد سمت من گفتم الان میخواد خودشو بچسبونه بهم اومد نشست پیشم چیزی نگفته سرش تو کار خودش بود
÷سلام
+ سلام
÷ من کیم تهیونگم
+ من یونینگ خوشبختم
÷چ.... چی؟
+ هم؟
÷هیچی همچنین
از دید یونینگ : وقتی کلاس تموم شد همه ی دخترا ریختن رو تهیونگ منم در رفتم توی حیاط نشسته بودم که سانا رو دیدم خواستم به روی خودم نیارم ولی اون...
= هوی دختره
+ چیه؟
= فک کردی یادم میره چیکار کردی؟
+ چیکار کردم؟
= هع خودتو نزن به اون راه هوسوک بخاطر تو رفت تو کما
تقریبا همه ی بچه ها دورمون جمع شده بودن
+ اینطوری نیست
= باشه تو خودتو اینجوری راضی کن توعم مثل اون داداشتی
نمیتونست تکون بخوره یا حرف بزنه صدای سانا تو مغزش اکو میشد ولی هیچ کاری نمیتونست بکنه
=نه هیونگ نره ( دارن ادای یونینگو در میاره)
= من بهت نیاز دارم
نمیتونستم درست نفس بکشم خوشبختانه زنگ خورد و سانا رفت میتونستم تکون بخورم سرمو گرفتم لای دستام
+ هیش یونینگ تو شبیه اون نیستی ( با صدای لرزون) تو... تو هق اونجوری نیستی
در حین حرف زدن با خودم یه تصویرایی میدیدم دوتا نوازنده ی ویالون بودن و یه پیانیست داشتن آهنگ میزدن و یه دختر که روی مجسمه بی جون افتاده
÷ حالت خوبه؟
+ عه تهیونگ آره.....آره ممنون
÷ مطمئنی؟
+ ( نفس عمیق میکشه و با بغض میگه) آره
یه مدل نوازش طوری میزنه پشت یونینگ
÷ عیبی نداره
= اوپا؟
÷ خدایا شفا بده
÷ من اوپای تو نیستم
= چاگیا چرا اومدی پیش این دختره ی....
÷ یک من چاگیا اوپا یا هر کوفت دیگه ای نیستم
دست یونینگ رو کشید و بردش ( مدرسه تموم شده بود)
+ امممم... م.. میشه دستمو
÷ اوه آره آره ببخشید
( یه مدت گذشته بود همینجوری داشتن راه میرفتن)
+ خونت اینجاس؟
÷ نزدیکه مال تو کجاست؟
+ اونجاست ( اشاره میکنه)
÷ فک کنم بتونیم با هم بریم و بیایم
+ آره
÷ خدافظ
+ خدافظ
( یک ماه و دو هفته بعد )
پ ن : توی این مدت یه عالمه اتفاق افتاده بود ولی هیونگ هنوز بیهوش بود مجبور شده بودم به دکتر پول بدم تا دستگاها رو نگه داره تا یه ماه دیگه تضمینش کردم مدرسه یکم دیگه تموم میشد. ولی چیزی که خیلی اذیتم میکرد این بود که تهیونگ هر روز باهام سر تر میشد چون.....
~The end~
~Minjennie~
لایکا بالای بیستا
۵۴.۳k
۲۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.