بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
P15
وارد خونه شدم و رز رو دیدم داشت تلوزیون نگاه میکرد و کنار لبشم اخم داشت نگاهی بهم کردو چیزی نگفت
منم بهش اهمیتی ندادم و اتاق خودم رفتم
بعد از نیم ساعت از اتاقم اومدم بیرون هنوزم پای تلوزیون بود
کنارش نشستم و زدم یه شبکه ديگه
رز: یااا...
هیونجین : چیه اجازه ندارم خونه خودم تلوزیون نگاه کنم؟!
ساکت شد و به کاناپه تیکه داد انگار از دستم اعصبانیه
هیونجین : رز
رز : چیه
هیونجین : بابت دیروز از دستم ناراحتی!؟
رز : هه میپرسی؟! تو منو جلو دوستات خراب کردی
هیونجین : تقصیر خودته نباید از حدت میگذشتی
میخواستم معذرت خواهی کنم اما مگه دیوونم؟ عمرا معذرت خواهی کنم
این دختر خوب بلده منو عوض کنه... یه کاری میکنه هیونجین سرد و بی رحم تبدیل بشه به یه گربه
رز : تو...کی هستی...بابامو کجا دیدی
هیونجین : اگه بخوام دقیق بگم صدرصد اون مغز کوچولت نمیتونه تحمل کنه
رز : نميدونم چرا ازت بدم نمياد اما خوشمم نمیاد..پیشت احساس امنیت دارم...اما نميدونم چرا..
پوزخندی زدم
هیونجین : پرنسس برات چند دست لباس مجلسی ميگم بیارن فردا یه مهمونی بزرگی داریم
رز : مهمونی؟
سرمو تکون دادم و رفتم حیاط
رز : هی اصلا شنیدی چی گفتممم؟؟
ویو رز :
به حیاط رفت این پسر واقعا عجیبه
منم ادامه فیلممو تماشا کردم بعد غذامونو خوردیم
.
صبج با صدای خدمت کارا بیدار شدم
برام لباس مجلسی آورده بودن
باید منم تو این مهمونی باشم؟!
لباسارو گذاشتن روی تخت و منتظر من شدن
یه دوش گرفتم
و اومدم بیرون نگاهی کردم 1 ظهر بود
خودمم تعجب کردم که تا الان خواب بودم
به لباساروی تخت نگاه کردم همشون صورتی بودن
یاد اتاق و لباسای خودم افتادم
خوبه حداقل میدونه صورتی هم یه رنگه...
رفتم پایین که دیدم دوتا از دوستاش اینجان
لینو : سلام
فلیکس : سلام بانو هوانگ
رز : من هنوزم اسماتونو نميدونم...
لینو : من لی مینهو ام این دلقکیم که همش بهت میگه لی فلیکسه
رز : چرا اینجا همه فامیلیاشون یکیه...
هیونجین از پله ها اومد پایین
هیونجین : بهبه خانم هوانگ میخواستی بازم بخوابی!
کش و قورسی به خودم دادم
رز : اگه خدمت کارا نمیومدن حتما میخوابیدم
دوتاشون زدن زیر خنده و هیون با جدیت گفت
هیون : بیاین اتاقم
سه تاشونم رفتن و منم باز بیکار موندم
P15
وارد خونه شدم و رز رو دیدم داشت تلوزیون نگاه میکرد و کنار لبشم اخم داشت نگاهی بهم کردو چیزی نگفت
منم بهش اهمیتی ندادم و اتاق خودم رفتم
بعد از نیم ساعت از اتاقم اومدم بیرون هنوزم پای تلوزیون بود
کنارش نشستم و زدم یه شبکه ديگه
رز: یااا...
هیونجین : چیه اجازه ندارم خونه خودم تلوزیون نگاه کنم؟!
ساکت شد و به کاناپه تیکه داد انگار از دستم اعصبانیه
هیونجین : رز
رز : چیه
هیونجین : بابت دیروز از دستم ناراحتی!؟
رز : هه میپرسی؟! تو منو جلو دوستات خراب کردی
هیونجین : تقصیر خودته نباید از حدت میگذشتی
میخواستم معذرت خواهی کنم اما مگه دیوونم؟ عمرا معذرت خواهی کنم
این دختر خوب بلده منو عوض کنه... یه کاری میکنه هیونجین سرد و بی رحم تبدیل بشه به یه گربه
رز : تو...کی هستی...بابامو کجا دیدی
هیونجین : اگه بخوام دقیق بگم صدرصد اون مغز کوچولت نمیتونه تحمل کنه
رز : نميدونم چرا ازت بدم نمياد اما خوشمم نمیاد..پیشت احساس امنیت دارم...اما نميدونم چرا..
پوزخندی زدم
هیونجین : پرنسس برات چند دست لباس مجلسی ميگم بیارن فردا یه مهمونی بزرگی داریم
رز : مهمونی؟
سرمو تکون دادم و رفتم حیاط
رز : هی اصلا شنیدی چی گفتممم؟؟
ویو رز :
به حیاط رفت این پسر واقعا عجیبه
منم ادامه فیلممو تماشا کردم بعد غذامونو خوردیم
.
صبج با صدای خدمت کارا بیدار شدم
برام لباس مجلسی آورده بودن
باید منم تو این مهمونی باشم؟!
لباسارو گذاشتن روی تخت و منتظر من شدن
یه دوش گرفتم
و اومدم بیرون نگاهی کردم 1 ظهر بود
خودمم تعجب کردم که تا الان خواب بودم
به لباساروی تخت نگاه کردم همشون صورتی بودن
یاد اتاق و لباسای خودم افتادم
خوبه حداقل میدونه صورتی هم یه رنگه...
رفتم پایین که دیدم دوتا از دوستاش اینجان
لینو : سلام
فلیکس : سلام بانو هوانگ
رز : من هنوزم اسماتونو نميدونم...
لینو : من لی مینهو ام این دلقکیم که همش بهت میگه لی فلیکسه
رز : چرا اینجا همه فامیلیاشون یکیه...
هیونجین از پله ها اومد پایین
هیونجین : بهبه خانم هوانگ میخواستی بازم بخوابی!
کش و قورسی به خودم دادم
رز : اگه خدمت کارا نمیومدن حتما میخوابیدم
دوتاشون زدن زیر خنده و هیون با جدیت گفت
هیون : بیاین اتاقم
سه تاشونم رفتن و منم باز بیکار موندم
۱۵.۶k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.