چه اتفاقی افتاد
چه اتفاقی افتاد
𝕻𝖆𝖗𝖙_۱۳
رسیدم بیمارستان پیاده شدم.
سریع رفتم سمت اتاق تهیونگ.
سریع در اتاقش رو باز کردم. دیدم رو صندلی نشسته و داره میخنده.
سونگ کانگ: تهیونگگگگگگگ(با داد بقض خوشحالی)
تهیونگ: سونگ کانگ.(سونگ کانگ سریع امد بغلش کرد)
تهیونگ: خوبی؟
سونگ کانگ: اره. خیلییییی.
تهیونگ: بچه بیا ی اب بخور بزور نفس میکشی.(ابو داد بهش)
تهیونگ: میگم ا/ت کجاست؟
سونگ کانگ:(اب پرید گلوش)
تهیونگ: خوبی!؟
سونگ کانگ: بابا بزار برسی. بیا این دوساله ندیدمت دلم برات تنگ شده بود.
تهیونگ: چرا انقدر عجیب غریب رفتار میکنی؟!
سونگ کانگ: منننن. من به ادمی.
تهیونگ: بیا بریم ی چی بخوریم مردم از گرسنگی
سونگ کانگ: بریم.
ویو رستوران.
سونگ کانگ:(گوشیش زنگ خورد)
سونگ کانگ: الو
هیونجین: سونگ کانگ شنیدم ته بهوش امده.
سونگ کانگ: اره.
هیونجین: امروز میخوام ی جشن توی عمارت بگیرم بگو تهیونگ بیاد؛ خداحافظ
سونگ کانگ: الووووو. هعی.
تهیونگ:(کی بود؟
سونگ کانگ: هیوجینه مگه امشب میخوای ی مهمونی تو عمارتش بگیره.
منو توهم دعوت کرده
𝕻𝖆𝖗𝖙_۱۳
رسیدم بیمارستان پیاده شدم.
سریع رفتم سمت اتاق تهیونگ.
سریع در اتاقش رو باز کردم. دیدم رو صندلی نشسته و داره میخنده.
سونگ کانگ: تهیونگگگگگگگ(با داد بقض خوشحالی)
تهیونگ: سونگ کانگ.(سونگ کانگ سریع امد بغلش کرد)
تهیونگ: خوبی؟
سونگ کانگ: اره. خیلییییی.
تهیونگ: بچه بیا ی اب بخور بزور نفس میکشی.(ابو داد بهش)
تهیونگ: میگم ا/ت کجاست؟
سونگ کانگ:(اب پرید گلوش)
تهیونگ: خوبی!؟
سونگ کانگ: بابا بزار برسی. بیا این دوساله ندیدمت دلم برات تنگ شده بود.
تهیونگ: چرا انقدر عجیب غریب رفتار میکنی؟!
سونگ کانگ: منننن. من به ادمی.
تهیونگ: بیا بریم ی چی بخوریم مردم از گرسنگی
سونگ کانگ: بریم.
ویو رستوران.
سونگ کانگ:(گوشیش زنگ خورد)
سونگ کانگ: الو
هیونجین: سونگ کانگ شنیدم ته بهوش امده.
سونگ کانگ: اره.
هیونجین: امروز میخوام ی جشن توی عمارت بگیرم بگو تهیونگ بیاد؛ خداحافظ
سونگ کانگ: الووووو. هعی.
تهیونگ:(کی بود؟
سونگ کانگ: هیوجینه مگه امشب میخوای ی مهمونی تو عمارتش بگیره.
منو توهم دعوت کرده
۲۳۸
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.