"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 33
ویو ا/ت
خیلی گشنم بود پاشدم رفتم سمت اشپزخونه در یخچالو باز کردم ی سه تا موچی برداشتم میوه هم برداشتمو رفتم توی اتاقم رفتم توی بالکن نشستم روی صندلی.
باد خنکی میومد و هوا هم سرد بود منم عاشق هوای سردم...
/چند روز بعد ویو ا/ت/
امروز خونه بودم جونگ سو دیگه دست از سرم برداشت اخه پدر رفت باهاش صحبت کرد.
نشسته بودم توی اتاقمو کتاب میخوندم که مادر یدفعه وارد اتاقم شد...
م/کوک: ا/ت..ا/ت..
ا/ت: چیشده مادر؟*نگران*
م/کوک: جونگکوک*اشک خوشحالی*
ا/ت: جونگکوک چی؟*نگران*
م/کوک: بهوش اومدهه*خوشحال*
*م/کوک ا/ت رو بغل کرد*
*ا/ت هنوز توی شک بود و باورش نمیشد*
م/کوک: سریع لباساتو عوض کن بیا بریم من توی ماشین منتظرتم*لبخند*
ا/ت: ب.باشه*دو دل*
مونده بودم برم یا نه..از اینکه جونگکوکو ببینم دو دلم از اینکه بهوش اومده خیلی خوشحالم اما اگر الان نرم بعدا که بیاد خونه منو میبینه دیگه.
لباسامو عوض کردم رفتم بیرون سوار ماشین شدم و ماشین حرکت کرد به سمت بیمارستان..
مادر خیلی خوشحال بود پدر هم چون شرکت بود از اونجا میومد بیمارستان.
*رسیدیم بیمارستان*
با دو دلی وارد بیمارستان شدم.پدر و مادر جلوتر از من رفتن.
من یواش یواش قدم برمیداشتم به سمت اتاق جونگکوک که جونگ سو رسید..
با تعجب نگاش کردم اخه این اینجا چیکار میکنه؟.
ادامه دارد...
پارت 33
ویو ا/ت
خیلی گشنم بود پاشدم رفتم سمت اشپزخونه در یخچالو باز کردم ی سه تا موچی برداشتم میوه هم برداشتمو رفتم توی اتاقم رفتم توی بالکن نشستم روی صندلی.
باد خنکی میومد و هوا هم سرد بود منم عاشق هوای سردم...
/چند روز بعد ویو ا/ت/
امروز خونه بودم جونگ سو دیگه دست از سرم برداشت اخه پدر رفت باهاش صحبت کرد.
نشسته بودم توی اتاقمو کتاب میخوندم که مادر یدفعه وارد اتاقم شد...
م/کوک: ا/ت..ا/ت..
ا/ت: چیشده مادر؟*نگران*
م/کوک: جونگکوک*اشک خوشحالی*
ا/ت: جونگکوک چی؟*نگران*
م/کوک: بهوش اومدهه*خوشحال*
*م/کوک ا/ت رو بغل کرد*
*ا/ت هنوز توی شک بود و باورش نمیشد*
م/کوک: سریع لباساتو عوض کن بیا بریم من توی ماشین منتظرتم*لبخند*
ا/ت: ب.باشه*دو دل*
مونده بودم برم یا نه..از اینکه جونگکوکو ببینم دو دلم از اینکه بهوش اومده خیلی خوشحالم اما اگر الان نرم بعدا که بیاد خونه منو میبینه دیگه.
لباسامو عوض کردم رفتم بیرون سوار ماشین شدم و ماشین حرکت کرد به سمت بیمارستان..
مادر خیلی خوشحال بود پدر هم چون شرکت بود از اونجا میومد بیمارستان.
*رسیدیم بیمارستان*
با دو دلی وارد بیمارستان شدم.پدر و مادر جلوتر از من رفتن.
من یواش یواش قدم برمیداشتم به سمت اتاق جونگکوک که جونگ سو رسید..
با تعجب نگاش کردم اخه این اینجا چیکار میکنه؟.
ادامه دارد...
۲۷۰
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.