پارت۲۱

و... گل شد
جیمین رید به خودش.. چجوری این جزقله به این کوچیکی این کارو کرد
بازی تقریبا داشت تموم میشد
درهر صورت تیم جیمین برده بود مگه اینکه ۲ تا گل اونها توی ۱۰ دقیقه میزدن.....
و نتونستن گل بزنن
و تیم جیمین برنده شد و طبق این قائله
مطهره و بنیامین و ارادو عرفان و امیر حسین ۱۲ روز باید توی باغ بمونن
خیلی حال داد
+خب دیگه شرمندم
∆چه فکری کردی که این حرفو زدی
§میخواستم رازتونو بدونم خب
∆اخیی
+اهان راستی... جیمین تو قرار بود به عشقت اعتراف کنی
∆خب.. همون بود که با یه نفر دیگس
+خب تو هم اعتراف کن شاید تورو انتخاب کرد
∆نه... فکر نکنم... تو خودت جای اون باشی این کارو میکنی؟
+خب... شاید
∆پوففف.. حالا نمیدونم....
و بلخره گذشت و رفتیم توی خونه
☆سلام پسرااا
+دلتون برامون تنگ شده بود؟
&البته پسرا
∆عاا خب من خستم میرم بخوابم
+منم همینطور..
و رفتن خوابیدن
فردا.....
+او هنوز خوابیدی
+جیمین... جیمین بیدار شو
∆هومممم
+پاشو بریم مدرسه
∆یونگی امروز چند شنبست؟
+نمیدونم
∆پنجشنبه.... روز تعطیله
+واقعا؟؟؟ شتتت پس بیا بگیریم بخوابیم
و بعد یونگی جیمینر بغل کردو خوابید
ویو جیمین
یاابولفضل نمیتونم نفس بکشم.... قلبم مثل چکش میکوبه به قفسه سینم
گرممهههه..