&( like crazy )&
&( like crazy )&
&( مثل دیوانه ها )&
part_²¹
ا.ت: دیگه باور کردم تو جیمین نیستی
جیمین: چرا !
ا.ت: من تا حالا خنده هاتو ندیدمم(خر ذوق)
جیمین:(خنده)
ا.ت: اجوما بهم گفت وقتی کسیو دوست داری باهاش مهربونی
جیمین: اره..... خب موهات تمام
ا.ت: مرسی... بریم صبحونه بخوریم
جیمین: بریم
جیمین دست ا.ت و گرفت و دست تو دست هم رفتن طبقه ی پایین
جیمین و ا.ت: صبح بخیر
جونگکوک: بابا
ب/ج: چیه
جونگکوک: من دارم اشتباه میبینم یا این دوتا دست همو گرفتن
ب/ج: گزینه ۲
جونگکوک: او مای گاد.... صبح بخیر زن داداش
جیمین: من چی😐
ب/ج: صبح بخیر پسرم بیاید بشینید
ا.ت وجیمین رفتن نشستن و شروع کردن خوردن صبحونه که گوشی جونگکوک زنگ خورد
ا.ت اشتباهی صفحه ی گوشی جونگکوک رو دید که نوشته بود لیا و یه قلب قرمز جفتش بود اولش گفت شاید اشتباه فهمیده ولی وقتی جونگکوک جواب داد لغمه پرید تو گلوش
جونگکوک: لیا عشقم چطوری منم خوبم
ا.ت:(سرفه)
جیمین: بیا اب بخور
جونگکوک: لیا بعدن بهت زنگ میزنم
ا.ت: ت.. تو و لیا رابطه دارید
ب/ج: جونگکوک ا.ت راست میگه تو با خواهر ا.ت رابطه داری ؟
جونگکوک: خب...
ا.ت: خب چی
جونگکوک: اره
ا.ت: وای به حالت خواهرمو اذیت کنی جوری اذیتت میکنم که پشیمون بشی «محکم زد رو میز که همه ساکت شدن»
ا.ت: جیمین
جیمین: جونم
جونگکوک: یا حضرت پشم این جیمینه(جوری که باباش بشنوه گفت)
ا.ت: میشه بعدظهر بریم پارک
جیمین: اگه کار نداشتم باشه
ا.ت: هورا
جونگکوک: منم لیا رو بیارم با هم بریم
جیمین و ا.ت: نه
ب/ج: ههه(خنده)
جونگکوک: عه بابا
«بعد ظهر»
از زبان ا.ت
نزدیک ساعت ۶:۳٠ عصره منتظر جیمینم که بیاد دنبالم هیچ کس داخل عمارت نیست خودم تنهام که زنگ در زده شد اول فکر کردم جیمینه ولی یه مرد هیکلی بود ترسیدم خواستم درو ببندم که مانع شد و اومد داخل دستامو گرفت و یه دستمال جلوی دهنم گذاشت که دیگه چیزی نفهمیدم........
ادامه دارد.......
&( مثل دیوانه ها )&
part_²¹
ا.ت: دیگه باور کردم تو جیمین نیستی
جیمین: چرا !
ا.ت: من تا حالا خنده هاتو ندیدمم(خر ذوق)
جیمین:(خنده)
ا.ت: اجوما بهم گفت وقتی کسیو دوست داری باهاش مهربونی
جیمین: اره..... خب موهات تمام
ا.ت: مرسی... بریم صبحونه بخوریم
جیمین: بریم
جیمین دست ا.ت و گرفت و دست تو دست هم رفتن طبقه ی پایین
جیمین و ا.ت: صبح بخیر
جونگکوک: بابا
ب/ج: چیه
جونگکوک: من دارم اشتباه میبینم یا این دوتا دست همو گرفتن
ب/ج: گزینه ۲
جونگکوک: او مای گاد.... صبح بخیر زن داداش
جیمین: من چی😐
ب/ج: صبح بخیر پسرم بیاید بشینید
ا.ت وجیمین رفتن نشستن و شروع کردن خوردن صبحونه که گوشی جونگکوک زنگ خورد
ا.ت اشتباهی صفحه ی گوشی جونگکوک رو دید که نوشته بود لیا و یه قلب قرمز جفتش بود اولش گفت شاید اشتباه فهمیده ولی وقتی جونگکوک جواب داد لغمه پرید تو گلوش
جونگکوک: لیا عشقم چطوری منم خوبم
ا.ت:(سرفه)
جیمین: بیا اب بخور
جونگکوک: لیا بعدن بهت زنگ میزنم
ا.ت: ت.. تو و لیا رابطه دارید
ب/ج: جونگکوک ا.ت راست میگه تو با خواهر ا.ت رابطه داری ؟
جونگکوک: خب...
ا.ت: خب چی
جونگکوک: اره
ا.ت: وای به حالت خواهرمو اذیت کنی جوری اذیتت میکنم که پشیمون بشی «محکم زد رو میز که همه ساکت شدن»
ا.ت: جیمین
جیمین: جونم
جونگکوک: یا حضرت پشم این جیمینه(جوری که باباش بشنوه گفت)
ا.ت: میشه بعدظهر بریم پارک
جیمین: اگه کار نداشتم باشه
ا.ت: هورا
جونگکوک: منم لیا رو بیارم با هم بریم
جیمین و ا.ت: نه
ب/ج: ههه(خنده)
جونگکوک: عه بابا
«بعد ظهر»
از زبان ا.ت
نزدیک ساعت ۶:۳٠ عصره منتظر جیمینم که بیاد دنبالم هیچ کس داخل عمارت نیست خودم تنهام که زنگ در زده شد اول فکر کردم جیمینه ولی یه مرد هیکلی بود ترسیدم خواستم درو ببندم که مانع شد و اومد داخل دستامو گرفت و یه دستمال جلوی دهنم گذاشت که دیگه چیزی نفهمیدم........
ادامه دارد.......
۹.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.