فیک جونگ کوک پارت ۳۷ (معشوقه) فصل ۲
ویو ارباب:
وقتی دیدم داره گریه میکنه منم یهو اشکام جاری شد من چرا انقد این دختر بیچاره رو عذاب دادم؟.....مگه اون چیکار کرده بود که از زجر دادنش لذت میبردم؟...ولی دیگه نمیزارم زجر بکشه..دیگه نمیزارم هیچ سختی داخل زندگیش باشه...یه دفعه دستشو روی زخم صورتم کشید که خیلی درد گرفت..
ا.ت: داری گریه میکنی؟
دستش روی خون صورتم رفته بود فکر کرده بود اشکه..درسته داشتم گریه میکردم ولی اون دستش به خون روی صورتم برخورد کرده بود و روی گونم پخشش کرده بود..نمیخواستم بفهمه داشتم بخاطرش گریه میکردم و تظاهر کردم که از درد زخممه
ا.ت: م..من..صورتتو ب..بریدم؟! ببینم الان خیلی درد داره؟!لطفا منو ببخش اصلا حواسم نبود..الان میرم چسب میارم که ببندمش...
باورم نمیشد اون الان نگران من بود؟..هیچوقت کسی نگران من نشده بود(تهیونگ رو یادت رفت😐) و همه مرگم رو میخواستن ولی این دختر...من این دخترو خیلی عذاب دادم ولی اون نگران منه؟!...اشکام با شدت بیشتری صورتم رو خیس میکردن ولی تظاهر میکردم که بخاطر درده...
ارباب: آره دختره ی خنگ درد داره(گریه و هق هق)
ا.ت: منو ببخش...ولی من چطور بدون نگاه کردن بهت صورتتو ببندم؟
ارباب: چیز مهمی نیست میرم بیمارستان اونجا زخمشو درمان کنن..
ا.ت: منم میام..
ارباب: تو چرا بیایی؟ نکنه آسیب دیدی یا جاییت درد میکنه؟
ا.ت: نه میخوام همراه تو بیام..
ارباب: ولی...
ا.ت: ولی نداره تو بخاطر من اینطور شدی..
نمیخواستم ببرمش بیرون هنوز زود بود ولی وقتی یاد گریه هاش افتادم قبول کردم که اونم بیاد....وقتی آماده شدم (عکسشو میزارم ولی دقت کنین چهرش مثل عکس نیست ولی مدل موهاش همونه درضمن ماسک زده)منتظر بودم که ا.ت هم بیاد...وقتی اوند همینطور بهش خیره شده بودم خیلی قشنگ شده اون چه لباس باز میپوشید چه لباس پوشیده خیلی قشنگ میشد!(عکسشو میزارم) وقتی رسیدیم باهم پیش پزشک رفتیم ظاهرا زخم صورتم باید دوتا بخیه میخورد!..انتظار نداشتم انقد جدی باشه!..ا.ت هم خیلی نگران شده بود..
ا.ت: دکتر زنده میمونه؟!(نگران)
دکتر: بله خانوم نگران نباشین فقط میخوایم دوتا بخیه به صورتش بزنیم ایشون تصادف که نکرده..
یه دفعه دیدم قطره ی اشکی از چشم ا.ت اومد..
ارباب: ا.ت نگران نباش من خوبم تو برو روی صندلی بشین منم بعد از بخیه میام..
ا.ت: باشه...
بعد رفت منم رفتم برای بخیه آماده شم.......
وقتی برگشتم دیدم ا.ت نیست!..آخه این دختره کجا رفته؟!...داشتم همه جارو دنبالش میگشتم...
ارباب: ا.ت...ا.ت تو کجایی؟
یه دفعه یه پیام برای گوشیم اومد:
پیام:اگه اون خانوم خوشگله رو میخوای باید به جایی که میگم بیایی!
ارباب:تو کی هستی عوضی؟ اون دخترو چرا دزدیدی؟اون برده ی منه.بهتر نبود یه آدم مهم تر رو میدزدی احمق!اون برای من هیچ ارزشی نداره..
پیام:بزن رو دوربین..
وقتی دیدم داره گریه میکنه منم یهو اشکام جاری شد من چرا انقد این دختر بیچاره رو عذاب دادم؟.....مگه اون چیکار کرده بود که از زجر دادنش لذت میبردم؟...ولی دیگه نمیزارم زجر بکشه..دیگه نمیزارم هیچ سختی داخل زندگیش باشه...یه دفعه دستشو روی زخم صورتم کشید که خیلی درد گرفت..
ا.ت: داری گریه میکنی؟
دستش روی خون صورتم رفته بود فکر کرده بود اشکه..درسته داشتم گریه میکردم ولی اون دستش به خون روی صورتم برخورد کرده بود و روی گونم پخشش کرده بود..نمیخواستم بفهمه داشتم بخاطرش گریه میکردم و تظاهر کردم که از درد زخممه
ا.ت: م..من..صورتتو ب..بریدم؟! ببینم الان خیلی درد داره؟!لطفا منو ببخش اصلا حواسم نبود..الان میرم چسب میارم که ببندمش...
باورم نمیشد اون الان نگران من بود؟..هیچوقت کسی نگران من نشده بود(تهیونگ رو یادت رفت😐) و همه مرگم رو میخواستن ولی این دختر...من این دخترو خیلی عذاب دادم ولی اون نگران منه؟!...اشکام با شدت بیشتری صورتم رو خیس میکردن ولی تظاهر میکردم که بخاطر درده...
ارباب: آره دختره ی خنگ درد داره(گریه و هق هق)
ا.ت: منو ببخش...ولی من چطور بدون نگاه کردن بهت صورتتو ببندم؟
ارباب: چیز مهمی نیست میرم بیمارستان اونجا زخمشو درمان کنن..
ا.ت: منم میام..
ارباب: تو چرا بیایی؟ نکنه آسیب دیدی یا جاییت درد میکنه؟
ا.ت: نه میخوام همراه تو بیام..
ارباب: ولی...
ا.ت: ولی نداره تو بخاطر من اینطور شدی..
نمیخواستم ببرمش بیرون هنوز زود بود ولی وقتی یاد گریه هاش افتادم قبول کردم که اونم بیاد....وقتی آماده شدم (عکسشو میزارم ولی دقت کنین چهرش مثل عکس نیست ولی مدل موهاش همونه درضمن ماسک زده)منتظر بودم که ا.ت هم بیاد...وقتی اوند همینطور بهش خیره شده بودم خیلی قشنگ شده اون چه لباس باز میپوشید چه لباس پوشیده خیلی قشنگ میشد!(عکسشو میزارم) وقتی رسیدیم باهم پیش پزشک رفتیم ظاهرا زخم صورتم باید دوتا بخیه میخورد!..انتظار نداشتم انقد جدی باشه!..ا.ت هم خیلی نگران شده بود..
ا.ت: دکتر زنده میمونه؟!(نگران)
دکتر: بله خانوم نگران نباشین فقط میخوایم دوتا بخیه به صورتش بزنیم ایشون تصادف که نکرده..
یه دفعه دیدم قطره ی اشکی از چشم ا.ت اومد..
ارباب: ا.ت نگران نباش من خوبم تو برو روی صندلی بشین منم بعد از بخیه میام..
ا.ت: باشه...
بعد رفت منم رفتم برای بخیه آماده شم.......
وقتی برگشتم دیدم ا.ت نیست!..آخه این دختره کجا رفته؟!...داشتم همه جارو دنبالش میگشتم...
ارباب: ا.ت...ا.ت تو کجایی؟
یه دفعه یه پیام برای گوشیم اومد:
پیام:اگه اون خانوم خوشگله رو میخوای باید به جایی که میگم بیایی!
ارباب:تو کی هستی عوضی؟ اون دخترو چرا دزدیدی؟اون برده ی منه.بهتر نبود یه آدم مهم تر رو میدزدی احمق!اون برای من هیچ ارزشی نداره..
پیام:بزن رو دوربین..
۱.۱k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.