Part 21
Part 21
تهیونگ که غرق در افکارش بود هواسش پیشه ات بود خیلی حسه بدی داشت یعنی چه اتفاقی افتاده تو آپارتمانش
جونکوک : تهیونگ نظره تو چیه
تهیونگ که هواسش نبود جواب نداد به جونکوک
جونکوک : هی تهیونگ
دید که تهیونگ جوابش رو نمیده با دستش زد به شونیه تهیونگ الانست که تهسونگ از افکارش اون بیرون
جونکوک : کجایی بیا اینجا تهیونگ
تهیونگ : حرف های الکی نزن
تهیونگ از چهره اش معلوم بود که حسه بدی داره ناراحت بود یا نگران دوستانش که متوجه حس بده تهیونگ شده
بودن جیمین پرسید
جیمین : هیونگ حالت خوبه
جونکوک : چت شده
شوگا : خوبی
تهیونگ : آره خوبم
جونکوک : مطمئنی
تهیونگ : نمیدونم حسه بدی دارم زود کارا رو تموم کنید که بریم
تهیونگ از سره میز بلند شد و از اتاق خارج شد از
جونکوک : این چش بود
جیمین : حالش خوب نبود
تهیونگ با همون نگرانی و حسه بدش میخواست بره بیرون از کمپانی اما بارون شدیدی می بارید پس تو دره کمپانی وایستاد نگاهی به آسمون کرد هوا خیلی سرد بود بارون سردترش کرده بود تهیونگ با همون حس بد و نگرانیش درگیر بود
با خودش زمزمه کرد
تهیونگ : چی باعث این حس بد و نگرانیم شده
تویه آپارتمان اون چهار دوست بارون شدیدی می بارید شب هوای تاریک و سرده اون آپارتمان به وجود همه ترس می انداخت
اسلاید 2 آپارتمان
اسلاید ۳ اتاق تهیونگ
ات تویه دره همون آپارتمان همونجا زیر بارون درحالیکه زانوهایش رو بغل کرده بود نشسته با که بغض کرده بود زیر بارون خیس شده بود دلش خیلی شکسته بود حقه اون دوختره بی خانواده و بی کس این نبود
ات با بغضی که تویه گلوش بود هر دقیقه ممکنه بود بشکنه با صدای گرفته گفت
ات : کیم تهیونگ تا همین بلا رو سرت نیاوردم از اینجا نمیرم
______________
تهیونگ که تویه دره کمپانی وایستاده بود و بارونه بیرون رو تماشا میکرد با نگرانی که از حرفاش معلوم بود گفت
تهیونگ باز حرف رو تکرار کرد
تهیونگ : چی باعث این حسه بد و نگرانیم شده
تهیونگ که نگران داشت به بارون سردی که می بارید خیره شده بود
ات ای که بیرون تویه اون هوای سرد و زیر بارون تویه دره آپارتمان اون چهار دوست نشسته بود
باعث این حاله بده اش کی بود ؟,
آیا این عشق است که حاله بده یکی رو از دور حس می کنه ؟
..............
تهیونگ که غرق در افکارش بود هواسش پیشه ات بود خیلی حسه بدی داشت یعنی چه اتفاقی افتاده تو آپارتمانش
جونکوک : تهیونگ نظره تو چیه
تهیونگ که هواسش نبود جواب نداد به جونکوک
جونکوک : هی تهیونگ
دید که تهیونگ جوابش رو نمیده با دستش زد به شونیه تهیونگ الانست که تهسونگ از افکارش اون بیرون
جونکوک : کجایی بیا اینجا تهیونگ
تهیونگ : حرف های الکی نزن
تهیونگ از چهره اش معلوم بود که حسه بدی داره ناراحت بود یا نگران دوستانش که متوجه حس بده تهیونگ شده
بودن جیمین پرسید
جیمین : هیونگ حالت خوبه
جونکوک : چت شده
شوگا : خوبی
تهیونگ : آره خوبم
جونکوک : مطمئنی
تهیونگ : نمیدونم حسه بدی دارم زود کارا رو تموم کنید که بریم
تهیونگ از سره میز بلند شد و از اتاق خارج شد از
جونکوک : این چش بود
جیمین : حالش خوب نبود
تهیونگ با همون نگرانی و حسه بدش میخواست بره بیرون از کمپانی اما بارون شدیدی می بارید پس تو دره کمپانی وایستاد نگاهی به آسمون کرد هوا خیلی سرد بود بارون سردترش کرده بود تهیونگ با همون حس بد و نگرانیش درگیر بود
با خودش زمزمه کرد
تهیونگ : چی باعث این حس بد و نگرانیم شده
تویه آپارتمان اون چهار دوست بارون شدیدی می بارید شب هوای تاریک و سرده اون آپارتمان به وجود همه ترس می انداخت
اسلاید 2 آپارتمان
اسلاید ۳ اتاق تهیونگ
ات تویه دره همون آپارتمان همونجا زیر بارون درحالیکه زانوهایش رو بغل کرده بود نشسته با که بغض کرده بود زیر بارون خیس شده بود دلش خیلی شکسته بود حقه اون دوختره بی خانواده و بی کس این نبود
ات با بغضی که تویه گلوش بود هر دقیقه ممکنه بود بشکنه با صدای گرفته گفت
ات : کیم تهیونگ تا همین بلا رو سرت نیاوردم از اینجا نمیرم
______________
تهیونگ که تویه دره کمپانی وایستاده بود و بارونه بیرون رو تماشا میکرد با نگرانی که از حرفاش معلوم بود گفت
تهیونگ باز حرف رو تکرار کرد
تهیونگ : چی باعث این حسه بد و نگرانیم شده
تهیونگ که نگران داشت به بارون سردی که می بارید خیره شده بود
ات ای که بیرون تویه اون هوای سرد و زیر بارون تویه دره آپارتمان اون چهار دوست نشسته بود
باعث این حاله بده اش کی بود ؟,
آیا این عشق است که حاله بده یکی رو از دور حس می کنه ؟
..............
۴۵
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.