رمان من را به یاد آور قسمت 2
رمان #من_را_به_یاد_آور قسمت 2
#نگاه
روی تخت دراز کشیده بودم و همونطور که توی اینستاگرام میچرخیدم زیر لب ریتم آهنگ مورد علاقم رو میزدم که یهو آبجیم درو باز کرد: دوست پسرت کجاست؟
گوشیو خاموش کردم و گفتم: باز شروع شد...
گفت: باز شروع شد و زهرمار... اگه تا فردا یه دوست پسر پیدا نکنی به مامان بابا میگم شوهرت بدن...
مامانم که داشت از جلوی در رد میشد گفت: واااا... دختر خاک تو سرت نکنن...با این سنت دوست پسر نداری؟
گفتم : میشه فقط برین؟
#سوم_شخص
مادرشون نینا رو کشید کنار و گفت: چرا انقدر اسرار داری دوست پسر بگیره؟
گفت: چون دلم براش تنگ میشه...
مامانشون که هیچی نفهمیده بود گفت: هوم؟
نینا گفت: میخوام یه دلیل پیدا کنم...که بمونه...به ما که اهمیت نمیده بزار ببینیم به دوست پسرش اهمیت میده یا نه
#نگاه
به صورت مداوم به غر غر های مریم گوش میکردم که میگفت چرا وقتی اومدی ایران بهم زنگ نزدی و اینا. گفتم: مریمممم...نظرت چیه بیخیال غر زدن شی؟
مریم گفت: نه...آخه حرصمو در میارییییی...
گفتم: قول میدم بعدا یه جلسه برای غر زدنات بزارم...فعلا خیلی به کمکت نیاز دارم
مریم یکمی با تعجب گفت: چرا چیشده؟
با ناله گفتم: آبجیم گیر داده دوست پسر بگیییییر...دلم میخواد با مخ برم تو دیوااااار...
گفت: وا حالا اون گفته تو چرت میخوای اجرا کنی؟
گفتم: آخه میگه اگه نگیری شوهرت میدیم...یه جدیت خاصی تو چشماش دیدم...چیکار کننننننم؟
گفت: آهان به خوب آدمی زنگ زدی...
گفتم: دقیقا چون میدونستم هزار تا دوست پسر داری زنگ زدم...خب چجوری یه دوست پسر گیر بیارم؟؟
گفت: چت روم...
گفتم: چت...روم؟؟
گفت: اوهوم...معمولا یه عالمه پسر تو چت روم پلاسن...سعی کن یه جور خاصی چت کنی مثل دخترای الان...
گفتم: محض اطلاعت منم از دخترای الانم
گفت: دختر تو کجای اخلاقت شبیه لوس و ننرای امروزیه؟؟ باید کلییییی حرفای چندش و زننده بزنی تا پسرا رو جذب خودت کنی
گفتم: هععععیییی سلیقه پسرارو نگاه...
#آروین
آرا گفت: خوبی؟؟
گفتم: نه اصلا...
یهو با به یاد آوردن چیزی لبخند شیطنتی زدم: ولی اگه لپ تابمو بیاری خوب میشم...
ادامه در کامنت
#رمان_من_را_به_یاد_آور
#نگاه
روی تخت دراز کشیده بودم و همونطور که توی اینستاگرام میچرخیدم زیر لب ریتم آهنگ مورد علاقم رو میزدم که یهو آبجیم درو باز کرد: دوست پسرت کجاست؟
گوشیو خاموش کردم و گفتم: باز شروع شد...
گفت: باز شروع شد و زهرمار... اگه تا فردا یه دوست پسر پیدا نکنی به مامان بابا میگم شوهرت بدن...
مامانم که داشت از جلوی در رد میشد گفت: واااا... دختر خاک تو سرت نکنن...با این سنت دوست پسر نداری؟
گفتم : میشه فقط برین؟
#سوم_شخص
مادرشون نینا رو کشید کنار و گفت: چرا انقدر اسرار داری دوست پسر بگیره؟
گفت: چون دلم براش تنگ میشه...
مامانشون که هیچی نفهمیده بود گفت: هوم؟
نینا گفت: میخوام یه دلیل پیدا کنم...که بمونه...به ما که اهمیت نمیده بزار ببینیم به دوست پسرش اهمیت میده یا نه
#نگاه
به صورت مداوم به غر غر های مریم گوش میکردم که میگفت چرا وقتی اومدی ایران بهم زنگ نزدی و اینا. گفتم: مریمممم...نظرت چیه بیخیال غر زدن شی؟
مریم گفت: نه...آخه حرصمو در میارییییی...
گفتم: قول میدم بعدا یه جلسه برای غر زدنات بزارم...فعلا خیلی به کمکت نیاز دارم
مریم یکمی با تعجب گفت: چرا چیشده؟
با ناله گفتم: آبجیم گیر داده دوست پسر بگیییییر...دلم میخواد با مخ برم تو دیوااااار...
گفت: وا حالا اون گفته تو چرت میخوای اجرا کنی؟
گفتم: آخه میگه اگه نگیری شوهرت میدیم...یه جدیت خاصی تو چشماش دیدم...چیکار کننننننم؟
گفت: آهان به خوب آدمی زنگ زدی...
گفتم: دقیقا چون میدونستم هزار تا دوست پسر داری زنگ زدم...خب چجوری یه دوست پسر گیر بیارم؟؟
گفت: چت روم...
گفتم: چت...روم؟؟
گفت: اوهوم...معمولا یه عالمه پسر تو چت روم پلاسن...سعی کن یه جور خاصی چت کنی مثل دخترای الان...
گفتم: محض اطلاعت منم از دخترای الانم
گفت: دختر تو کجای اخلاقت شبیه لوس و ننرای امروزیه؟؟ باید کلییییی حرفای چندش و زننده بزنی تا پسرا رو جذب خودت کنی
گفتم: هععععیییی سلیقه پسرارو نگاه...
#آروین
آرا گفت: خوبی؟؟
گفتم: نه اصلا...
یهو با به یاد آوردن چیزی لبخند شیطنتی زدم: ولی اگه لپ تابمو بیاری خوب میشم...
ادامه در کامنت
#رمان_من_را_به_یاد_آور
۸.۰k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.