رمان عاشقم باش 🫀🙃 پارات 18

من،،،نه بابا پیشه منه
دیانا،،،بیا بالا یک دقیقه
من،،،شانتی چی؟
دیانا،،زنجیزشو ببند به تراس
من رفتم بالا ببینم خانوم چکارم داره
من،،جانم
دیانا،،من با نیکا دیروز برای اینکه میخواییم بریم ترکیه گفتم گفت بیاین
ارسلان،،،خوب من دیروز بیلیط گرفتم
دیانا،،،خوب حله حالا شانتی رو بیار بالا صبحانه بخوریم در می‌ره
داشتیم صبحانه می‌خوردیم شانتی زل زده بود به ما
من،،،دیانا این چرا اینجوری نگاه می‌کنه
دیانا،،نمیدونم شانتی چی میخوای
من،،اها غذا میخواد،،،اقا ببین چقدر باهوشم😎😎😎🤣
دیانا،،باهوش تر از تو پیدا نمیشه
من،،دیاناا
دیانا،،جان
فردا صبح ان روز
همه وسایل جمع کرده بودیم بریم رفتیم فرودگاه
رفتیم تو هواپیما رو صندلی نشستم که حرکت کنیم من شانتی تو بغلم خواب بود
اینقدر شانتی رو نگاه کردم دلم خواست بخوابم
سرمو گذاشتم رو شونه ارسلان ارسلانم دورم حلقه کرد منم خوابم برد مثل شانتی 😎😎😎😎😎🤣
1:10بود ما رسیدیم
ارسلان،،،بیا بریم دیانا،،
زنجیر شانتی رو بستم حرکت کردیم به سمت خونه نیکا
رسیدیم خونه نیکلسون امیر درو وا کرد
امیر،،،هیس ساکت بگم هیچکی مزاحم بعد بریم تو اشپز خونه بترسونمش
اردیا،،اوکی
(دیگه زورم بود بنویسم ارسلان دیانا😂😂😂)


پارات بعدو حتما میزارم😎🙃
حمایت کنید بیشتر میزارم 😘❤️🤍