"Paradise in your hug "
"part 6"
امروز صبح خیلی بی حوصله بودم
کاش سر کلاس نمیومدم
متوجه شدم دانشجو ها ساکت شدن و از جا بلند شدن
×ا.ت پاشو!!
+هایون حوصله ندارم
استاده گفت که بشینین
قبل از اینکه چیزی بگه پچ پچ دانشجوها شنیده میشد
میگفتن وای چقد جذابه...چقد جوونه و ازین حرفا
_صبح بخیر من کیم تهیونگ هستم استاد تحلیل فضاهای شهری شما...امیدوارم ترم خوبی رو کنار هم بگذرونیم
بعد از حرفش کمی سکوت کرد و دوباره گفت
_اگر خیلی خوابت میاد میتونی بیرون به خوابت ادامه بدی
انقدر لحن جدی ای داشت که سرمو آوردم بالا و موهامو مرتب کردم
+این همون استاده ی دیروزی نیست؟!
×میخواستم بهت بگم خودت علاقه نداشتی بشنوی!
ادامه داد.
_ من دوساله که استاد این دانشگاه هستم و درسته سابقه کاری کمی دارم...ولی کاملا جدی ام و به قول دانشجو ها سختگیر و قطعا قوانین خودم رو هم دارم...اول اینکه چون این درس تخصصی تون هست باید خوب بهش توجه کنید...من عادت دارم وسط درس دادنم سوال میپرسم...دوم اینکه از بی نظمی متنفرم پس هر عملی که از نظر من بی نظمی تلقی شه ممنوعه...اینم بدونید که نمره گرفتن از من سخته...دانشجوهای سال بالا میدونن...همونقدر که برای درس دادن به شما وقت میذارم انتظار دارم که شما هم وقت بذارین
* از زبان ا.ت
همینجوری که قوانین رو میگفت بهم نگاه کرد و گفت
_قابل توجه دانشجو های سرکش و سال اولی...زبون درازی اونم برای من تعطیله...چون منم چارچوب خودمو دارم
بعد از این حرفش اخمی کردم و بهش نگاه کردم
جوون بنظر میاد ولی مثل پیرمردای بی حوصله ی ۶۰ ساله میمونه
درسشو شروع کرد و با اینکه روز اول خودش باعث شد به دلم نشینه برعکس بقیه استادا ولی خوب به درسش گوش دادم
حدودا ۱۵ دقیقه به پایان کلاس مونده بود که گفت
_خب...برای امروز کافیه...فردا از همین مباحث تدریس شده یه امتحان کوچیک میگیرم
با خط و نشونی که کشیده بود کسی جرئت اعتراض نداشت
_خب حالا اگر سوالی دارین میتونین بپرسین
همونطور که به کلاس نگاه میکرد به پشت سر من اشاره کرد و به یکی از دانشجو ها که ظاهرا دست بلند کرده بود گفت
_بپرس
؟:استاد ببخشید شما چند سالتونه؟!
خنده ای کرد و گفت
_۲۵....بعدی؟!
دوباره دستشو سمت دانشجویی که دست بلند کرده بود گرفت و گفت
_بپرس
؟: استاد دوست دختر هم دارین
_یعنی واقعا انقدر مهمه؟!...ندارم....اممم ولی من منظورم سوال درمورد درس بود.........خب مثل اینکه کسی سوالی نداره....روز بخیر
کیفشو برداشت و اول از همه خارج شد
رو به هایون کردم و گفتم
+اصلا به دلم ننشست
×آره خیلی سختگیره
+بخاطر این نیست
×پس؟!
+خودش از روز اول لجبازی رو شروع کرد...منم توی این بازی بازیکن خوبیم
×وای ا.ت دوباره شروع نکن...نکنه میخوای آخر مثل معلم هان دیوونه ش کنی
ابرویی بالا انداختم و گفتم
+بستگی به خودش داره!
×خدابخیر کنه
امروز صبح خیلی بی حوصله بودم
کاش سر کلاس نمیومدم
متوجه شدم دانشجو ها ساکت شدن و از جا بلند شدن
×ا.ت پاشو!!
+هایون حوصله ندارم
استاده گفت که بشینین
قبل از اینکه چیزی بگه پچ پچ دانشجوها شنیده میشد
میگفتن وای چقد جذابه...چقد جوونه و ازین حرفا
_صبح بخیر من کیم تهیونگ هستم استاد تحلیل فضاهای شهری شما...امیدوارم ترم خوبی رو کنار هم بگذرونیم
بعد از حرفش کمی سکوت کرد و دوباره گفت
_اگر خیلی خوابت میاد میتونی بیرون به خوابت ادامه بدی
انقدر لحن جدی ای داشت که سرمو آوردم بالا و موهامو مرتب کردم
+این همون استاده ی دیروزی نیست؟!
×میخواستم بهت بگم خودت علاقه نداشتی بشنوی!
ادامه داد.
_ من دوساله که استاد این دانشگاه هستم و درسته سابقه کاری کمی دارم...ولی کاملا جدی ام و به قول دانشجو ها سختگیر و قطعا قوانین خودم رو هم دارم...اول اینکه چون این درس تخصصی تون هست باید خوب بهش توجه کنید...من عادت دارم وسط درس دادنم سوال میپرسم...دوم اینکه از بی نظمی متنفرم پس هر عملی که از نظر من بی نظمی تلقی شه ممنوعه...اینم بدونید که نمره گرفتن از من سخته...دانشجوهای سال بالا میدونن...همونقدر که برای درس دادن به شما وقت میذارم انتظار دارم که شما هم وقت بذارین
* از زبان ا.ت
همینجوری که قوانین رو میگفت بهم نگاه کرد و گفت
_قابل توجه دانشجو های سرکش و سال اولی...زبون درازی اونم برای من تعطیله...چون منم چارچوب خودمو دارم
بعد از این حرفش اخمی کردم و بهش نگاه کردم
جوون بنظر میاد ولی مثل پیرمردای بی حوصله ی ۶۰ ساله میمونه
درسشو شروع کرد و با اینکه روز اول خودش باعث شد به دلم نشینه برعکس بقیه استادا ولی خوب به درسش گوش دادم
حدودا ۱۵ دقیقه به پایان کلاس مونده بود که گفت
_خب...برای امروز کافیه...فردا از همین مباحث تدریس شده یه امتحان کوچیک میگیرم
با خط و نشونی که کشیده بود کسی جرئت اعتراض نداشت
_خب حالا اگر سوالی دارین میتونین بپرسین
همونطور که به کلاس نگاه میکرد به پشت سر من اشاره کرد و به یکی از دانشجو ها که ظاهرا دست بلند کرده بود گفت
_بپرس
؟:استاد ببخشید شما چند سالتونه؟!
خنده ای کرد و گفت
_۲۵....بعدی؟!
دوباره دستشو سمت دانشجویی که دست بلند کرده بود گرفت و گفت
_بپرس
؟: استاد دوست دختر هم دارین
_یعنی واقعا انقدر مهمه؟!...ندارم....اممم ولی من منظورم سوال درمورد درس بود.........خب مثل اینکه کسی سوالی نداره....روز بخیر
کیفشو برداشت و اول از همه خارج شد
رو به هایون کردم و گفتم
+اصلا به دلم ننشست
×آره خیلی سختگیره
+بخاطر این نیست
×پس؟!
+خودش از روز اول لجبازی رو شروع کرد...منم توی این بازی بازیکن خوبیم
×وای ا.ت دوباره شروع نکن...نکنه میخوای آخر مثل معلم هان دیوونه ش کنی
ابرویی بالا انداختم و گفتم
+بستگی به خودش داره!
×خدابخیر کنه
۲.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.