P:⁴⁸ «قربانی»
براش نوشتم....برگه رو کنار تختش گذاشتم...یه نگاه دیگه به صورتش کردم...امیدوارم ناراحت نشه از دستم..با صدای زنگ گوشیم نگام رو از ا.ت گرفتمو به گوشی دادم..اگه اینبار جوابش رو ندم صد در صد اخراجم...از اتاق بیرون اومدم و تلفن رو جواب دادم...
ویو ا.ت
با سردرد بدی چشمامو باز کردم...کش و قوصی به خودم دادم و برگشتم رو دنده راست دراز کشیدم که با برگه ای کنار تختم مواجه شدم...کمی چشمامو مالیدم و رو تخت نشستم...ساعتو نگاه کردم و بعد کمی از موهام رو دادم پشت گوشم...برگه رو برداشتم و خوندم ..::
{ا.ت عزیزم..امیدوارم که حالت بهتر بشه..اومدم پیشت اما خواب بودی و دلم نیومد بیدارت کنم...مطمعنم که به زودی خوب میشی و میتونیم باز با هم صحبت کنیم.و همو ببینیم...کاش میتونستم پیشت باشم و کمکت کنم...اما امروز یه جلسه کاری دارم که باید از کشور برم و تا یک هفته نمیتونیم همو ببینیم...اما باهات در ارتباط هستم و آرزوی اینو دارم که بتونی تو امتحانات موفق باشی...تو میتونی ا.ت لطفا کم نیار و قوی باش...قول میدم به سلامت برم و از خودم خوب مراقبت کنم و تو هم باید همین قول رو بهم بدی..لطفا وقتی اینو خوندی بهم زنگ بزن تا صدات رو بشنوم و مطمعن بشم که خوبی...وقت نکردم برات چیزی بخرم اما وقتی برگشتم دست پر میام سراغت...حداقل باید خوشحال باشی که پول دارم...لطفا تو این یک هفته خوب شو تا بتونم شهربازی نرفتنمون رو جبران کنم...زود برمیگردم مواظب خودت باش...دوستت دارم از طرف جونگکوک با عشق♡}
با خوندن نامش اشک تو چشمام جمع شد...بغض کردمو به اشکام اجازه دادم تا گونه هام رو خیس کنن...سریع گوشیم رو برداشتم و به شارژ کمش توجه ای نکردم...سریع شمارش رو گرفتم که اِشغال بود...چند بار پشت سر هم گرفتم اما بازم اِشغال بوق میخورد...کلافه دستی توی موهام کشیدم و زانو هامو تو بغلم جمع کردم و بلند بلند گریه کردم...به ثانیه نکشید که در باز شد و قامت ب/ت جلو در پدیدار شد.به چهرش که با تعجب بهم زل زده بود نگاهی کردمو بلند تر از قبل گریه کردنم...اومد پیشم و هوفی کشید و نفس کلافش رو بیرون داد...دستش رو روی شونم حس کردم...تا اومد دهن باز کنه سرش داد زدم که دو متر پرید بالا..
ا.ت: چرا بهم نگفتی(داد)
ب/ت: چی رو ...
ا.ت: چرا نگفتی که اومده...به چه حقی بیدارم نکردی...(داد)
ب/ت: کی اومده ا.ت راجب چی حرف میزنی...(مکث) نکنه منظورت جونگکوکه؟
ا.ت: پس کی میتونه باشه هان؟ چجور گذاشتی بره خیلی بدییی..
ب/ت لبخند حرص دراری زد و بی صدا از اتاق بیرون رفت...از این حرکتش چند تا مشت محکم به بالشت زدم و دوباره گریه کردم...بعد از چند مین گریه دوباره رو تخت دراز کشیدم و بی صدا گوشیم رو برداشتم تا براش پیام بنویسم که از دستش عصبیم..که چرا تو نامه مینویسه زنگ بزن اما جواب نمیده...اولین کلمه رو که نوشتم صدای در اتاق رو شنیدم اما با فکری اینکه ب/ت باشه همونجور که پشتم به در بود به پیام نوشتنم ادامه دادم که...
کوک: ا.ت چرا داری بهم پیام میدی (خنده)
با تعجب برگشتم نگاش کردم...این مگه نرفته بود...سریع رو تخت نشستم و دستم رو گذاشتم رو دهنم و با چشمای گرد شده نگاشون کردم که خنده جفتشون رفت رو هوا...با دیدن خندشون گریم گرفت و سرمو گذاشتم رو زانو هام که خندشون قطع شد و حس کردم کسی بغلم کرده...ااز دستش عصبی بودم به خاطر همین مشت محکمی به سینش زدم که دست خودم بیشتر درد گرفت و از دردش دستمو گرفتم و زیر لب فحشش دادم...دوباره صدای خنده اومد که عصبی هولش دادم عقب و سرش داد زدم..
ا.ت: تو حق نداری بدون اینکه چیزی به من بگی جایی بری (داد اما نه خیلی بلند)اصلا چرا جواب تلفنم رو نمیدییی
_______________________
خب خب خوشگلا اینم از این پارت
ببخشید که دیر به دیر میزارم...
امیدوارم خسته نشده باشید چون قراره بعداً اتفاقات جالبی بیفته...فردا باید برم یه جایی اگه به سلامت برگشتم براتون پارت بعد هم میزارم
منتظرم باشیدااااااا😼
شبتون خووش خواب های خوبی ببینید💙
ویو ا.ت
با سردرد بدی چشمامو باز کردم...کش و قوصی به خودم دادم و برگشتم رو دنده راست دراز کشیدم که با برگه ای کنار تختم مواجه شدم...کمی چشمامو مالیدم و رو تخت نشستم...ساعتو نگاه کردم و بعد کمی از موهام رو دادم پشت گوشم...برگه رو برداشتم و خوندم ..::
{ا.ت عزیزم..امیدوارم که حالت بهتر بشه..اومدم پیشت اما خواب بودی و دلم نیومد بیدارت کنم...مطمعنم که به زودی خوب میشی و میتونیم باز با هم صحبت کنیم.و همو ببینیم...کاش میتونستم پیشت باشم و کمکت کنم...اما امروز یه جلسه کاری دارم که باید از کشور برم و تا یک هفته نمیتونیم همو ببینیم...اما باهات در ارتباط هستم و آرزوی اینو دارم که بتونی تو امتحانات موفق باشی...تو میتونی ا.ت لطفا کم نیار و قوی باش...قول میدم به سلامت برم و از خودم خوب مراقبت کنم و تو هم باید همین قول رو بهم بدی..لطفا وقتی اینو خوندی بهم زنگ بزن تا صدات رو بشنوم و مطمعن بشم که خوبی...وقت نکردم برات چیزی بخرم اما وقتی برگشتم دست پر میام سراغت...حداقل باید خوشحال باشی که پول دارم...لطفا تو این یک هفته خوب شو تا بتونم شهربازی نرفتنمون رو جبران کنم...زود برمیگردم مواظب خودت باش...دوستت دارم از طرف جونگکوک با عشق♡}
با خوندن نامش اشک تو چشمام جمع شد...بغض کردمو به اشکام اجازه دادم تا گونه هام رو خیس کنن...سریع گوشیم رو برداشتم و به شارژ کمش توجه ای نکردم...سریع شمارش رو گرفتم که اِشغال بود...چند بار پشت سر هم گرفتم اما بازم اِشغال بوق میخورد...کلافه دستی توی موهام کشیدم و زانو هامو تو بغلم جمع کردم و بلند بلند گریه کردم...به ثانیه نکشید که در باز شد و قامت ب/ت جلو در پدیدار شد.به چهرش که با تعجب بهم زل زده بود نگاهی کردمو بلند تر از قبل گریه کردنم...اومد پیشم و هوفی کشید و نفس کلافش رو بیرون داد...دستش رو روی شونم حس کردم...تا اومد دهن باز کنه سرش داد زدم که دو متر پرید بالا..
ا.ت: چرا بهم نگفتی(داد)
ب/ت: چی رو ...
ا.ت: چرا نگفتی که اومده...به چه حقی بیدارم نکردی...(داد)
ب/ت: کی اومده ا.ت راجب چی حرف میزنی...(مکث) نکنه منظورت جونگکوکه؟
ا.ت: پس کی میتونه باشه هان؟ چجور گذاشتی بره خیلی بدییی..
ب/ت لبخند حرص دراری زد و بی صدا از اتاق بیرون رفت...از این حرکتش چند تا مشت محکم به بالشت زدم و دوباره گریه کردم...بعد از چند مین گریه دوباره رو تخت دراز کشیدم و بی صدا گوشیم رو برداشتم تا براش پیام بنویسم که از دستش عصبیم..که چرا تو نامه مینویسه زنگ بزن اما جواب نمیده...اولین کلمه رو که نوشتم صدای در اتاق رو شنیدم اما با فکری اینکه ب/ت باشه همونجور که پشتم به در بود به پیام نوشتنم ادامه دادم که...
کوک: ا.ت چرا داری بهم پیام میدی (خنده)
با تعجب برگشتم نگاش کردم...این مگه نرفته بود...سریع رو تخت نشستم و دستم رو گذاشتم رو دهنم و با چشمای گرد شده نگاشون کردم که خنده جفتشون رفت رو هوا...با دیدن خندشون گریم گرفت و سرمو گذاشتم رو زانو هام که خندشون قطع شد و حس کردم کسی بغلم کرده...ااز دستش عصبی بودم به خاطر همین مشت محکمی به سینش زدم که دست خودم بیشتر درد گرفت و از دردش دستمو گرفتم و زیر لب فحشش دادم...دوباره صدای خنده اومد که عصبی هولش دادم عقب و سرش داد زدم..
ا.ت: تو حق نداری بدون اینکه چیزی به من بگی جایی بری (داد اما نه خیلی بلند)اصلا چرا جواب تلفنم رو نمیدییی
_______________________
خب خب خوشگلا اینم از این پارت
ببخشید که دیر به دیر میزارم...
امیدوارم خسته نشده باشید چون قراره بعداً اتفاقات جالبی بیفته...فردا باید برم یه جایی اگه به سلامت برگشتم براتون پارت بعد هم میزارم
منتظرم باشیدااااااا😼
شبتون خووش خواب های خوبی ببینید💙
۷.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.