رمان,مه بنفش💜 پارت2
رمان,مه بنفش💜 پارت2
ولی کیمی الان بزرگ شده و اونم به لطف خالشه.
داستان اصلی از اونجایی شروع می شه که کیمی بزرگ شده.
خاله ایزومی:صبح شده کیمی بیدار شو(بلد حرف زدن).
کیمی: یه دو دقیقه دیگه بیدار میشم الان حال ندارم.
خاله ایزومی:یعنی چی حوصله ندارم،غذا سرد میشه هاااا.
کیمی:واستا الان لباس می پوشم میام.(همچنان دراز کشیده)
خاله ایزومی:می زنمت پدر ص*گ پاشو بیا دیگههه
ذهن کیمی:ای بابااااا ولم کن دیگه(یادش می افتد که امروز روز اول دانشگاشه)وایییی آخ جوننن به نظر میاد که دانشگاه خیلی باید باحال باشهههع.
کیمی:بلند شدم.
خاله ایزومی: آفرین دختر خوب.
کیمی از رو تختش بلند شد،لباس عوض،مسواک زد،رفت سر میز تا غذا بخوره.
خاله ایزومی:می خوای بری دانشگاه،خوشحال نیستی؟
کیمی:چرا باید خوشحال نباشم،در حد مرگ خوشحالممممم.
خاله ایزومی:خوبه خوشحالی،ولی باید مواظب باشی،چون ممکن پسر و دخترایی باشن که اذیتت کنن،یا اگرم کسی اذیتت نکرد،دیگه همچی آمنه.
کیمی:اوکی خاله،حواسم هس.
پایان پارت دوم🤍💜
ولی کیمی الان بزرگ شده و اونم به لطف خالشه.
داستان اصلی از اونجایی شروع می شه که کیمی بزرگ شده.
خاله ایزومی:صبح شده کیمی بیدار شو(بلد حرف زدن).
کیمی: یه دو دقیقه دیگه بیدار میشم الان حال ندارم.
خاله ایزومی:یعنی چی حوصله ندارم،غذا سرد میشه هاااا.
کیمی:واستا الان لباس می پوشم میام.(همچنان دراز کشیده)
خاله ایزومی:می زنمت پدر ص*گ پاشو بیا دیگههه
ذهن کیمی:ای بابااااا ولم کن دیگه(یادش می افتد که امروز روز اول دانشگاشه)وایییی آخ جوننن به نظر میاد که دانشگاه خیلی باید باحال باشهههع.
کیمی:بلند شدم.
خاله ایزومی: آفرین دختر خوب.
کیمی از رو تختش بلند شد،لباس عوض،مسواک زد،رفت سر میز تا غذا بخوره.
خاله ایزومی:می خوای بری دانشگاه،خوشحال نیستی؟
کیمی:چرا باید خوشحال نباشم،در حد مرگ خوشحالممممم.
خاله ایزومی:خوبه خوشحالی،ولی باید مواظب باشی،چون ممکن پسر و دخترایی باشن که اذیتت کنن،یا اگرم کسی اذیتت نکرد،دیگه همچی آمنه.
کیمی:اوکی خاله،حواسم هس.
پایان پارت دوم🤍💜
۱.۲k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.