•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_47
#همخونه_اخموی_من
نیش تلخم رو فهمیدو لبخند تلخی زد و با همون پرستیژ خاص خودش
فرمون ماشین رو چرخوند و همونجور که حواسش به رانندگی بود گفت
_میریم کافه ای جایی میشینیم حرف میزنیم نکنه کلاست به منه پیر نمیخوره
_عه عمو داشتیم من که از خدامه بزن بریم امروز مهمون عمومم
دستام بهم کوبیدم و اخ جونی گفتم که خنده ای کرد و دیگه حرفی نزدیم
20 دقیقه ای گذشت تا اینکه کنار یه کافه ی شیک توقف کرد
و ماشین رو پارک کرد و برگشت سمتم و چشمکی زد و گفت
_بزن بریم امروز عمو برادرزاده حال کنیم اها هرکی اومد سمتمون من مجردمااااا لو ندی پیرم
خنده ای کردم...
عاشق این شوخ طبعیش بودم همیشه اینجور بود حتی جلوی زنش
چشمی گفتم و باهم از ماشین پیاده شدیم
به سمتم اومد و بازوش رو سمتم گرفت دستم رو قفل بازوش کردم و باهم وارد کافه شدیم
#𝙋𝙖𝙧𝙩_47
#همخونه_اخموی_من
نیش تلخم رو فهمیدو لبخند تلخی زد و با همون پرستیژ خاص خودش
فرمون ماشین رو چرخوند و همونجور که حواسش به رانندگی بود گفت
_میریم کافه ای جایی میشینیم حرف میزنیم نکنه کلاست به منه پیر نمیخوره
_عه عمو داشتیم من که از خدامه بزن بریم امروز مهمون عمومم
دستام بهم کوبیدم و اخ جونی گفتم که خنده ای کرد و دیگه حرفی نزدیم
20 دقیقه ای گذشت تا اینکه کنار یه کافه ی شیک توقف کرد
و ماشین رو پارک کرد و برگشت سمتم و چشمکی زد و گفت
_بزن بریم امروز عمو برادرزاده حال کنیم اها هرکی اومد سمتمون من مجردمااااا لو ندی پیرم
خنده ای کردم...
عاشق این شوخ طبعیش بودم همیشه اینجور بود حتی جلوی زنش
چشمی گفتم و باهم از ماشین پیاده شدیم
به سمتم اومد و بازوش رو سمتم گرفت دستم رو قفل بازوش کردم و باهم وارد کافه شدیم
۴۰۶
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.