ازدواج قرار دادی ۵
محافظ به لیست تو دستش نگاه کرد و گفت:
می تونید برید تو
و در اونجا رو باز کرد و ات و هانا رفتن تو تا چشم ات به عمارت افتاد گفت:
یا جد بنگتن! اینجا چقد بزرگ و خوشگل و ترسناکه!
هانا:
منم باهات موافقم
راوی:
و بعد هر ۲ بعد از یکم راه رفتن رسیدن به در عمارت
و محافظ اونجا گفت که باید برن داخل اتاق استخدام خدمتکار و هر دو رفتن داخل عمارت و وارد اون اتاق شدن پسری که اونجا بود گفت:
خب سلام،اسم من سوجونه و شما ها؟
ات:
کیم ات هستم
هانا:
منم پارک هانا هستم
سوجون سرش رو تکون داد و گفت:
ات و هانا،
خب شما از الان به بعد خدمتکار این عمارت هستید
شما دیگه نمی تونید به خونه تون برگردید
ات:
ببخشید ما که لباس نیوردیم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
می تونید برید تو
و در اونجا رو باز کرد و ات و هانا رفتن تو تا چشم ات به عمارت افتاد گفت:
یا جد بنگتن! اینجا چقد بزرگ و خوشگل و ترسناکه!
هانا:
منم باهات موافقم
راوی:
و بعد هر ۲ بعد از یکم راه رفتن رسیدن به در عمارت
و محافظ اونجا گفت که باید برن داخل اتاق استخدام خدمتکار و هر دو رفتن داخل عمارت و وارد اون اتاق شدن پسری که اونجا بود گفت:
خب سلام،اسم من سوجونه و شما ها؟
ات:
کیم ات هستم
هانا:
منم پارک هانا هستم
سوجون سرش رو تکون داد و گفت:
ات و هانا،
خب شما از الان به بعد خدمتکار این عمارت هستید
شما دیگه نمی تونید به خونه تون برگردید
ات:
ببخشید ما که لباس نیوردیم
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.