پارت ۳۴ رمان ماه تاریک
دنی:چرا؟
صدف:سرکار
دنی:کی؟امروز؟
صدف:من یه روز تو هفته کلا میرم سرکار اونم امروزه باید ساعت ۱۱ اونجا باشمممم وایییی اتوبوسسییی چییییی
دنی:خب تو اماده شو من میرسونمت
صدف:واقعا؟
دنی:اره مگه دیرت نشده؟
صدف:اوکیییی من رفتممممم
ویو صدف
دنیل منو رسوندو رفتم سرکار
من توی رستوران یه هتل کار میکردم
البته فقط یه روز
یکی از سرخ کنا روزای پنجشنبه کار نمیکنه پس من بجاش میام کار میکنم
ساعت ۸ اینا بود که کارم تموم شد
با اینکه هوا سرد بود یه لباس کوتاه پوشیده بودم داشتم یخ میزدم
همینجوری که داشتم از کوچه پس کوچه ها میرفتم خونه
یه سایه رو پشت خودم احساس کردم
رفتم سمت چپ
ولی دنبالم اومد
دوباره پیچیدم سمت چپ
و دوباره دنبالم بود
دستمو اروم کردم تو کیفمو گوشیمو دروردم
زنگ خطر روشن کردم
دوباره پیچیدم چپ ولی..
صدف:سرکار
دنی:کی؟امروز؟
صدف:من یه روز تو هفته کلا میرم سرکار اونم امروزه باید ساعت ۱۱ اونجا باشمممم وایییی اتوبوسسییی چییییی
دنی:خب تو اماده شو من میرسونمت
صدف:واقعا؟
دنی:اره مگه دیرت نشده؟
صدف:اوکیییی من رفتممممم
ویو صدف
دنیل منو رسوندو رفتم سرکار
من توی رستوران یه هتل کار میکردم
البته فقط یه روز
یکی از سرخ کنا روزای پنجشنبه کار نمیکنه پس من بجاش میام کار میکنم
ساعت ۸ اینا بود که کارم تموم شد
با اینکه هوا سرد بود یه لباس کوتاه پوشیده بودم داشتم یخ میزدم
همینجوری که داشتم از کوچه پس کوچه ها میرفتم خونه
یه سایه رو پشت خودم احساس کردم
رفتم سمت چپ
ولی دنبالم اومد
دوباره پیچیدم سمت چپ
و دوباره دنبالم بود
دستمو اروم کردم تو کیفمو گوشیمو دروردم
زنگ خطر روشن کردم
دوباره پیچیدم چپ ولی..
۳.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.