آغاز داستان: نبرد با اژدها
.
.
.
.
سامورایی به سمت جلو قدم برمیداشت و زیر لب زمزمه میکرد ، اژدهایی مشکی از قلب تاریکی بیرون آمد و به سمت سامورایی حملهور شد . نبرد با اژدها دشوار نبود ، سامورایی با غرشِ تیغ شمشیرش روح اژدها رو قبضه کرد و اژدها را به هزاران قسمت تقسیم کرد .
پس از کشتن اژدها سامورایی لب به سخن گشود و با صدای آرام گفت:
.
نبرد با اژدها افتخاری نداشت.
.
.
.
.
سپس سامورایی به راه خویش ادامه داد به سمت نبردی با افتخار رفت.
.
.
.
.
.
.
.
#داستان #سامورایی #گربه #اژدها #متن #نوشته #قصه #Story
.
.
.
سامورایی به سمت جلو قدم برمیداشت و زیر لب زمزمه میکرد ، اژدهایی مشکی از قلب تاریکی بیرون آمد و به سمت سامورایی حملهور شد . نبرد با اژدها دشوار نبود ، سامورایی با غرشِ تیغ شمشیرش روح اژدها رو قبضه کرد و اژدها را به هزاران قسمت تقسیم کرد .
پس از کشتن اژدها سامورایی لب به سخن گشود و با صدای آرام گفت:
.
نبرد با اژدها افتخاری نداشت.
.
.
.
.
سپس سامورایی به راه خویش ادامه داد به سمت نبردی با افتخار رفت.
.
.
.
.
.
.
.
#داستان #سامورایی #گربه #اژدها #متن #نوشته #قصه #Story
۱۶۵
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.