دختر گرگی پارت ۲۵ فصل دوم
دیدم کل بچه های دبیرستانم نشستن تو اتاقم یه چنگال از خودم گرفتم دیدم نع خیر بیدارم خاله رو صدا کردم
+خااااله
=بله ا/ت
+میشه بیای بالا کارتون دارم
=اومدم
...
+خاله اینا اینجا چکار میکنن؟
=نمیدونم آجوما گفت دوستای تو اومدن خونه فک نمیکردم اینا رو بگه
+خاله حالا این زالو ها رو چکار کنم؟!
=هوم آها بسپرش به خودم
+باشه
=جون میونگ بیا در اتاق خواهرت
"خاله ا/ت چیزیش شده و( اومد لبه نرده پله ها)
+من سالمم تو بیا
"اومدم
...
"چی شده ؟ یا حضرت دختر اینا تو اتاق ا/ت چه میکنن
با این حرف جون میونگ تمام دخترای تو اتاق با صورت های متعجب جون میونگ رو نگا میکردن
یه دختر: اون زندس؟ انقد ضعیف بود که احتمال میدادیم تو ۱۷ سالگی از بین بره خوب مونده
+ عه منم فک میکردم تو انقدر موهاتو رنگ میکنی تا کچل میشی مو هات خوب موندن
دختره: ایشش
همه دخترا یه چیزی از وسایلم رو دستشون گرفته بودن و احتمالا هم مثل گذشته زالو بازی در میارن و نفری یه چیزی میبرن تو همین فکرا بودم که یادم اومد هر لحظه ممکنه وی بیاد اینجا هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد و دیدم که آیفون زنگ زد همون لحظه ها رسید که نزدیک بود سکته کنم سرم گیج میرفت و نمیدونستم باید چکار کنم همینطور که دور خودم میچرخیدم و نگران بودم این دخترا وی رو پاره کنن شنیدم یکی گفت پیتزا من رسید همون لحظه بود که ریلکس کردم و فقط به تهیونگ زنگ میزدم که نیاد که البته جوابم داد و اوکی شد با برگشتن بابا همه دخترا مثل موش در رفتن
اینم از روز افتضاح من اصلا نمیدونم گریه کنم یا بخندم !؟
این روزا من و یون چونگ زیاد سر حال نیستیم شاید همین که من به ازدواجم با وی و قرار گذاشتن جین با یون چونگ کمی خوشحالم کنه ها ولی کلا سرحال نیستم چند روزه که مثل مرده متحرک زندگی میکنم شبیه اون موقعی شدم که با تهیونگ کات کردم نمیدونم چم بود!
با یون چونگ و داداش یه محل رو انتخاب کردیم که بریم حالی عوض کنیم اما انقد حس دپ داشتیم که حتی جوراب هامون هم سیاه بود
نمیخواستم تهیونگ متوجه حسم بشه
داشتیم با یون چونگ شیر موز میخوردیم که یهو دیدم پسرا هفتایی به جلومون حاضر شدن
تیپ هاشون به شدت کیوت و رنگین کمانی بود وقتی خودم و یون چونگ و جون میونگ رو نگا میکردم یاد برفک تلوزیون میفتادم
به تهیونگ که حسابی بدجور نگام میکرد بی توجهی کردم خواستیم با پسرا قدم بزنیم که کوک کل شیرموز های مغازه رو خرید و یکی یکی شروع کرد به خوردن باورم نمیشد معدش چطور کار میکنه! دل درد نمیگیره!؟ بازم متوجه نگاه های تهیونگ رو لباسام شدم کمی از جمعیت عقب تر راه رفتم تا بتونم با وی حرف بزنم که دقیقا جین رفت جای من و شروع کرد به حرف زدن با یون چونگ ...
+خااااله
=بله ا/ت
+میشه بیای بالا کارتون دارم
=اومدم
...
+خاله اینا اینجا چکار میکنن؟
=نمیدونم آجوما گفت دوستای تو اومدن خونه فک نمیکردم اینا رو بگه
+خاله حالا این زالو ها رو چکار کنم؟!
=هوم آها بسپرش به خودم
+باشه
=جون میونگ بیا در اتاق خواهرت
"خاله ا/ت چیزیش شده و( اومد لبه نرده پله ها)
+من سالمم تو بیا
"اومدم
...
"چی شده ؟ یا حضرت دختر اینا تو اتاق ا/ت چه میکنن
با این حرف جون میونگ تمام دخترای تو اتاق با صورت های متعجب جون میونگ رو نگا میکردن
یه دختر: اون زندس؟ انقد ضعیف بود که احتمال میدادیم تو ۱۷ سالگی از بین بره خوب مونده
+ عه منم فک میکردم تو انقدر موهاتو رنگ میکنی تا کچل میشی مو هات خوب موندن
دختره: ایشش
همه دخترا یه چیزی از وسایلم رو دستشون گرفته بودن و احتمالا هم مثل گذشته زالو بازی در میارن و نفری یه چیزی میبرن تو همین فکرا بودم که یادم اومد هر لحظه ممکنه وی بیاد اینجا هرچی بهش زنگ زدم جواب نداد و دیدم که آیفون زنگ زد همون لحظه ها رسید که نزدیک بود سکته کنم سرم گیج میرفت و نمیدونستم باید چکار کنم همینطور که دور خودم میچرخیدم و نگران بودم این دخترا وی رو پاره کنن شنیدم یکی گفت پیتزا من رسید همون لحظه بود که ریلکس کردم و فقط به تهیونگ زنگ میزدم که نیاد که البته جوابم داد و اوکی شد با برگشتن بابا همه دخترا مثل موش در رفتن
اینم از روز افتضاح من اصلا نمیدونم گریه کنم یا بخندم !؟
این روزا من و یون چونگ زیاد سر حال نیستیم شاید همین که من به ازدواجم با وی و قرار گذاشتن جین با یون چونگ کمی خوشحالم کنه ها ولی کلا سرحال نیستم چند روزه که مثل مرده متحرک زندگی میکنم شبیه اون موقعی شدم که با تهیونگ کات کردم نمیدونم چم بود!
با یون چونگ و داداش یه محل رو انتخاب کردیم که بریم حالی عوض کنیم اما انقد حس دپ داشتیم که حتی جوراب هامون هم سیاه بود
نمیخواستم تهیونگ متوجه حسم بشه
داشتیم با یون چونگ شیر موز میخوردیم که یهو دیدم پسرا هفتایی به جلومون حاضر شدن
تیپ هاشون به شدت کیوت و رنگین کمانی بود وقتی خودم و یون چونگ و جون میونگ رو نگا میکردم یاد برفک تلوزیون میفتادم
به تهیونگ که حسابی بدجور نگام میکرد بی توجهی کردم خواستیم با پسرا قدم بزنیم که کوک کل شیرموز های مغازه رو خرید و یکی یکی شروع کرد به خوردن باورم نمیشد معدش چطور کار میکنه! دل درد نمیگیره!؟ بازم متوجه نگاه های تهیونگ رو لباسام شدم کمی از جمعیت عقب تر راه رفتم تا بتونم با وی حرف بزنم که دقیقا جین رفت جای من و شروع کرد به حرف زدن با یون چونگ ...
۶.۸k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.