پارت۶۲
- تو غلط کردي، تو گه خوردي. من جنازه ي تو رو هم روي دوش اردلان نمي ذارم! اون آدمه که تو بهش دل بستي؟
من دهنم عين دهن غار باز مونده بود و نمي تونستم حرفي بزنم. اصلا فکرش و هم نمي کردم که اين عکس العمل مامان باشه! بابا هم وقتي فهميد بدتر از مامان بهم توپيد و گقت ديگه حق ندارم اردلان رو ببينم. از اون طرف خونواده اردلان هم مخالفت کرده بودن شديـــــد!
ـ آخه چرا؟
ـ قضيه بر مي گرده به گذشته ها. من اصلا فکرش و هم نمي کردم که پشت قضيه ي ما جرياناتي نهفته باشه.
ـ چي بود آخه؟
ـ يه بار که کلي گريه و زاري کردم و از مامانم خواستم برام دليل مخالفتشون رو بگه، برام تعريف کرد که باباي اردلان توي جووني با يه زن خراب ريخته روي هم. قبل از ازادواج با خاله ي من! مي زنه و اون زنه ازش حامله مي شه. زنه هم مي ره شکايت مي کنه که شوهر خاله من و مجبور کنه باهاش ازدواج کنه. شوهر خاله ي منم بدون اين که به کسي چيزي بگه، مياد خواستگاري خاله ي من و بي سر و صدا عقدش مي کنه. به دليل اين که اون زن خودش بره بچه رو سقط کنه. اون فکر مي کرده زنِ راضي نمي شه زن دوم بشه و مي ره بي سر و صدا بچه رو مي ندازه و قال قضيه مي خوابه. در حالي که اشتباه مي کرده، اون زنه مي خواست هر طور که شده با يکي ازدواج کنه و از زندگي نکبتش خلاص بشه. ساده تر از شوهر خاله ي منم کسي و گير نياورده بود. دادگاه هم شوهر خاله رو مجبور مي کنه که زنه رو عقد کنه.
ـ خب؟
ـ هيچي ديگه، شوهر خاله ي منم مي شه يه مرد دو زنه، ولي نمي ذاره کسي بفهمه. هيشکي هم نمي فهمه جز باباي من و پدر بزرگ مرحومم. پدر بزرگم که تا مي فهمه، مي بينه هيچ کاري از دستش بر نمياد و خيلي زود دق مي کنه. تخم کينه ي شوهر خاله ام از همون روز توي دل مامانم ريشه دووند. چون مامانم عاشق بابا بزرگم بود. يه عشق عجيب غريب اين پدر و دختر نسبت به هم داشتن. باباي من به مامانم مي گه به ما مربوط نيست، ولي مامانم ساکت نمي شينه و همه ي تلاشش و مي کنه که طلاق خاله ام و بگيره، ولي مادر بزرگم که نمي خواسته مهر طلاق روي پيشوني خاله ام بخوره، قبول نمي کنه و به مامانم مي گه به تو هيچ ربطي نداره! مامان منم ديگه پاش و مي کشه کنار، ولي هميشه از شوهر خاله ام نفرت داشته. شوهر خاله ام هم سر قضيه ي اين که مامانم جلوش گارد گرفته و حتي مي خواسته طلاق خواهرش و بگيره، از مامان من کينه به دل مي گيره. ديگه کسي خبري از اون زنه نداشت و تا همين حالا هم کسي نمي دونه اونا کجان. فقط شنيدن که
من دهنم عين دهن غار باز مونده بود و نمي تونستم حرفي بزنم. اصلا فکرش و هم نمي کردم که اين عکس العمل مامان باشه! بابا هم وقتي فهميد بدتر از مامان بهم توپيد و گقت ديگه حق ندارم اردلان رو ببينم. از اون طرف خونواده اردلان هم مخالفت کرده بودن شديـــــد!
ـ آخه چرا؟
ـ قضيه بر مي گرده به گذشته ها. من اصلا فکرش و هم نمي کردم که پشت قضيه ي ما جرياناتي نهفته باشه.
ـ چي بود آخه؟
ـ يه بار که کلي گريه و زاري کردم و از مامانم خواستم برام دليل مخالفتشون رو بگه، برام تعريف کرد که باباي اردلان توي جووني با يه زن خراب ريخته روي هم. قبل از ازادواج با خاله ي من! مي زنه و اون زنه ازش حامله مي شه. زنه هم مي ره شکايت مي کنه که شوهر خاله من و مجبور کنه باهاش ازدواج کنه. شوهر خاله ي منم بدون اين که به کسي چيزي بگه، مياد خواستگاري خاله ي من و بي سر و صدا عقدش مي کنه. به دليل اين که اون زن خودش بره بچه رو سقط کنه. اون فکر مي کرده زنِ راضي نمي شه زن دوم بشه و مي ره بي سر و صدا بچه رو مي ندازه و قال قضيه مي خوابه. در حالي که اشتباه مي کرده، اون زنه مي خواست هر طور که شده با يکي ازدواج کنه و از زندگي نکبتش خلاص بشه. ساده تر از شوهر خاله ي منم کسي و گير نياورده بود. دادگاه هم شوهر خاله رو مجبور مي کنه که زنه رو عقد کنه.
ـ خب؟
ـ هيچي ديگه، شوهر خاله ي منم مي شه يه مرد دو زنه، ولي نمي ذاره کسي بفهمه. هيشکي هم نمي فهمه جز باباي من و پدر بزرگ مرحومم. پدر بزرگم که تا مي فهمه، مي بينه هيچ کاري از دستش بر نمياد و خيلي زود دق مي کنه. تخم کينه ي شوهر خاله ام از همون روز توي دل مامانم ريشه دووند. چون مامانم عاشق بابا بزرگم بود. يه عشق عجيب غريب اين پدر و دختر نسبت به هم داشتن. باباي من به مامانم مي گه به ما مربوط نيست، ولي مامانم ساکت نمي شينه و همه ي تلاشش و مي کنه که طلاق خاله ام و بگيره، ولي مادر بزرگم که نمي خواسته مهر طلاق روي پيشوني خاله ام بخوره، قبول نمي کنه و به مامانم مي گه به تو هيچ ربطي نداره! مامان منم ديگه پاش و مي کشه کنار، ولي هميشه از شوهر خاله ام نفرت داشته. شوهر خاله ام هم سر قضيه ي اين که مامانم جلوش گارد گرفته و حتي مي خواسته طلاق خواهرش و بگيره، از مامان من کينه به دل مي گيره. ديگه کسي خبري از اون زنه نداشت و تا همين حالا هم کسي نمي دونه اونا کجان. فقط شنيدن که
۱.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.