پارت هشت
پارت هشت
ا.ت ویو
فتم پیش جیمین
+:سلا
ج.م:سلا <پاشد دستمال مرطوب برداشت نزدیک شد و رو لب ا.ت کشید>
+:*تعجب*
ج.م:اونجوری نگام نکن لبات قرمز شده بیا اینیکی دسمالم ب سوجون بده .
+:ب.باش،میگم....به بچه ها بگو بیان بوفه مام میریم اونجا
ج.م:باشه
.......بعد مدرسه.....
(اتفاق خاصی از اونجا به بعد نیوفتاد فقد احساس میکنم یزره فیک داره لوس میشه برا همین میخوام زودتر اصل مطلبو بیارم😶)
ویو کوک
ا.ت همش تو فکرمه وقتی به جین گفتم گفت ممکنه دوسش داشته باشم ولی برام مناسب نیس چون ازم بزرگ تره(اگر یادتون باشه گفتم کوک ۱۵ سالشه ا.ت ۱۸) ولی من فک نمیکنم عب داشته باشه چون فقد سه سال تفاوت سنیه ،ولی میخوام وقتی بزرگتر شدم و وقتی دیدم واقعا دوسش دارم ازش درخواست کنم....
ا.ت ویو
خیلی خسته بودم فقد میخواستم برم خونه رو به سوجون گفتم برنامه امروز تو کافی شاپ با بچه ها رو کنسل کنه(مگه منشیته بیشعوررررر🩴🤚)
ل:ا.ت میخوای بیای خونمون؟شبم بمونین خوش میگذره
+:نه خیلی خستم
ل:بیا بابا خسته گیتم میپره خوبه،صمیخوای اینارم بیرون کنم دوتایی خوش بگذرونیم؟
اعضا جز یونگی :یاااااا
ی نگا به یونگی کردم همینطور وایساده داش خوابش میبرد لبخند زدم .میدونستم لونا تا منو نبره بیخیال نمیشه پس گفتم اوکیه
...........تو خونه ...........
+:خب بچها من گشنمه غذا
جین: لبخند،من میرم درس کنم کی میاد کمک؟<رو به ا.ت>
+:من بیام؟خستمهههه
جین: نخیرممم نمیشه باید بیای کمک کنی
+: چراا مننن اینهمه ادمممم
جین :حرف نباشه بیا ببینممم<ا.ت رو کشید برد اشپز خونه>
پارت بعد ۶ لایک ۱۰ کامنت
شاید باورتون نشه ولی من یادم رفته داستانو😁و الان باید از اول براش فک کنم
ا.ت ویو
فتم پیش جیمین
+:سلا
ج.م:سلا <پاشد دستمال مرطوب برداشت نزدیک شد و رو لب ا.ت کشید>
+:*تعجب*
ج.م:اونجوری نگام نکن لبات قرمز شده بیا اینیکی دسمالم ب سوجون بده .
+:ب.باش،میگم....به بچه ها بگو بیان بوفه مام میریم اونجا
ج.م:باشه
.......بعد مدرسه.....
(اتفاق خاصی از اونجا به بعد نیوفتاد فقد احساس میکنم یزره فیک داره لوس میشه برا همین میخوام زودتر اصل مطلبو بیارم😶)
ویو کوک
ا.ت همش تو فکرمه وقتی به جین گفتم گفت ممکنه دوسش داشته باشم ولی برام مناسب نیس چون ازم بزرگ تره(اگر یادتون باشه گفتم کوک ۱۵ سالشه ا.ت ۱۸) ولی من فک نمیکنم عب داشته باشه چون فقد سه سال تفاوت سنیه ،ولی میخوام وقتی بزرگتر شدم و وقتی دیدم واقعا دوسش دارم ازش درخواست کنم....
ا.ت ویو
خیلی خسته بودم فقد میخواستم برم خونه رو به سوجون گفتم برنامه امروز تو کافی شاپ با بچه ها رو کنسل کنه(مگه منشیته بیشعوررررر🩴🤚)
ل:ا.ت میخوای بیای خونمون؟شبم بمونین خوش میگذره
+:نه خیلی خستم
ل:بیا بابا خسته گیتم میپره خوبه،صمیخوای اینارم بیرون کنم دوتایی خوش بگذرونیم؟
اعضا جز یونگی :یاااااا
ی نگا به یونگی کردم همینطور وایساده داش خوابش میبرد لبخند زدم .میدونستم لونا تا منو نبره بیخیال نمیشه پس گفتم اوکیه
...........تو خونه ...........
+:خب بچها من گشنمه غذا
جین: لبخند،من میرم درس کنم کی میاد کمک؟<رو به ا.ت>
+:من بیام؟خستمهههه
جین: نخیرممم نمیشه باید بیای کمک کنی
+: چراا مننن اینهمه ادمممم
جین :حرف نباشه بیا ببینممم<ا.ت رو کشید برد اشپز خونه>
پارت بعد ۶ لایک ۱۰ کامنت
شاید باورتون نشه ولی من یادم رفته داستانو😁و الان باید از اول براش فک کنم
۱.۳k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.