عشق ویرانگر
ادامه پارت۱۱
داداشم از خودم ۲سال بزرگتر بود رفتیم بیرون چند روز توی پارک این طرف اونطرف خوابیدیم که یه روز رفتیم توی یه بازار داداشم رفت دنبال غذا خیلی شلوغ بود اومدم بیرون بچه بودم نمیفهمیدم رفتم بیرون ترسیده بودم داداشم دوساعت گذشت نیومد شب شد نیومد انقدر گریه کرده بودم که بیهوش شدم که روز بعد توی یه خونه بیدار شدم اونجا یه اقا مهربون بود اون اقا از اون روز هم بهم کمک میکرد دنبال داداشم باشم هم نگهم میداشت دا اینکه تو کشتیش
با چیزایی که گفت یه بغض عجیبی تو گلوم اومد ولی پسش زدم میخواستم بگم متاسفم ولی نشد غرور نزاشت سرشو انداخت و جریه میکرد بلند شدم داشتم میرفتم ولی دلم راضی نمیشد وقتی یکی داره اینجوری زجر میکشه ولی مغزم اجازه نمیداد مغزو قلبم باهم دعوا میکردن که اخر هردو به توافق رسیدن و اروم گفتم
_متاسفم ولی من نمیخواستم بکشمش فقط میخواستم حالش خوب بشه تقصیر من نبود واقعا
سرشو اورد بالا چشاش چهارتا شده بود همین گفتم رفتم تو اتاق و خوابیدم چرا همچین کاری کردم
۱۴لایک
۲۰کامنت❤️
داداشم از خودم ۲سال بزرگتر بود رفتیم بیرون چند روز توی پارک این طرف اونطرف خوابیدیم که یه روز رفتیم توی یه بازار داداشم رفت دنبال غذا خیلی شلوغ بود اومدم بیرون بچه بودم نمیفهمیدم رفتم بیرون ترسیده بودم داداشم دوساعت گذشت نیومد شب شد نیومد انقدر گریه کرده بودم که بیهوش شدم که روز بعد توی یه خونه بیدار شدم اونجا یه اقا مهربون بود اون اقا از اون روز هم بهم کمک میکرد دنبال داداشم باشم هم نگهم میداشت دا اینکه تو کشتیش
با چیزایی که گفت یه بغض عجیبی تو گلوم اومد ولی پسش زدم میخواستم بگم متاسفم ولی نشد غرور نزاشت سرشو انداخت و جریه میکرد بلند شدم داشتم میرفتم ولی دلم راضی نمیشد وقتی یکی داره اینجوری زجر میکشه ولی مغزم اجازه نمیداد مغزو قلبم باهم دعوا میکردن که اخر هردو به توافق رسیدن و اروم گفتم
_متاسفم ولی من نمیخواستم بکشمش فقط میخواستم حالش خوب بشه تقصیر من نبود واقعا
سرشو اورد بالا چشاش چهارتا شده بود همین گفتم رفتم تو اتاق و خوابیدم چرا همچین کاری کردم
۱۴لایک
۲۰کامنت❤️
۹.۳k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.