𝙿𝚊𝚛𝚝⁷
۱𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
یونگی ویو: هوسوکو سوار ماشین کردم و کمربندشو بستم سوئیچو از تو جیبش درآوردم و رفتم نشستم پشت فرمون و به سمت خونش میروندم. بعد ۲۰ مین رسیدیم به خونش.
درشو باز کردم و انداختمش رو کولم و زنگ خونه رو زدم.
یونگی: یعنی کسی خونه نیس.
از تو جیب هوسوک کلید خونه رو برداشتم و درو باز کردم و وارد شدم که دیدم چراغا خاموشه و هیچکس نیست.
هوسوک و گذاشتم روی مبل و نشستم پیشش که دیدم تو حالت خواب و بیداریه و داره باهام حرف میزنه.
جیهوپ: ا..ا/ت
یونگی: هوپی..فک کنم ا/ت خونه نیست ، اگه کاری داری به من بگو.
جیهوپ: نه بگو ا/ت بیاد.
یونگی ویو: سعی داشتم آرومش کنم که چشمم خورد به یه پاکت که روی میز بود. یه پاکت سفید با یه قلب بنفش کنارش. برشداشتم که.
*متن نامه*
سلام هوسوکا دام برات تنگ میشه شاید با رفتنم تو زندگی بهتری داشته باشی.
امید وارم با سانا زندگی خوبی رو شروع کنی. من هرکاری کردم تا بتونم تورو خوشحال نگه دارم.
دوست دارم قلب من.
یونگی ویو: چرا نمیفهمم ، یعنی الان ا/ت رفته بود. یکم بعد با خودم فک کردم که نکنه ا/ت داره شوخی میکنه و الاناس که بخواد از پشت مبلی جایی بپره بیرون و مارو اسکول کنه. که تقریبا با صدای بلندی گفتم.
یونگی: ا/ت شوخیه باحالی بود ، بیا بیرون هوسوک الان حالش خوب نیست.
۱ دقیقه بعد....
یونگی: ا/ت؟
هوسک: یون.....یونگی
برگشتم سمت هوسوک تا ببینم چیکارم داره.
یونگی: بله.
هوسوک: اون رفته دیگه صداش نزن.(صدای گرفته)
یونگی: معلوم هست چی داری میگی.
راوی: هوسوک که تقریبا مستیش پریده بود بلند شد و روی مبل نشست و سرشو با دستاش گرفت و با صدایی کخ بغض توش بود گفت.
جیهوپ: ما از هم جدا شدیم.
و بعد زد زیر گریه یونگی که حسابی شک شده بود گفت
یونگی: ولی آخه چرا
و بعد هوسوک تمام ماجرارو برای یونگی تعریف کرد.
جیهوپ: میشه پیشم بمونی
یونگی: حتما
۱ هفته بعد....
یونگی ویو: الان یه هفتس که پیش هوسوک موندم اون مریض شده و دیگه مثل اون پسر سرحال و پر انرژی نیست.
رفتم پیشش تا بهش سر بزنم که دیدم قرمز شده. رفتم جلو تر و دستمو گذاشتم رو پیشونیش که دیدم تب داره.
یونگی: هوپی حالت خوبه
حتی حال اینو نداشت که بهم جواب بده رفتم تو آشپز خونه و یه تشت آب سرد و یه دستمال برداشتم و اومدم تو اتاق ، لباسشو درآوردم و دستمال خیس میکردم و رو بدنش میکشیدم.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
یونگی ویو: هوسوکو سوار ماشین کردم و کمربندشو بستم سوئیچو از تو جیبش درآوردم و رفتم نشستم پشت فرمون و به سمت خونش میروندم. بعد ۲۰ مین رسیدیم به خونش.
درشو باز کردم و انداختمش رو کولم و زنگ خونه رو زدم.
یونگی: یعنی کسی خونه نیس.
از تو جیب هوسوک کلید خونه رو برداشتم و درو باز کردم و وارد شدم که دیدم چراغا خاموشه و هیچکس نیست.
هوسوک و گذاشتم روی مبل و نشستم پیشش که دیدم تو حالت خواب و بیداریه و داره باهام حرف میزنه.
جیهوپ: ا..ا/ت
یونگی: هوپی..فک کنم ا/ت خونه نیست ، اگه کاری داری به من بگو.
جیهوپ: نه بگو ا/ت بیاد.
یونگی ویو: سعی داشتم آرومش کنم که چشمم خورد به یه پاکت که روی میز بود. یه پاکت سفید با یه قلب بنفش کنارش. برشداشتم که.
*متن نامه*
سلام هوسوکا دام برات تنگ میشه شاید با رفتنم تو زندگی بهتری داشته باشی.
امید وارم با سانا زندگی خوبی رو شروع کنی. من هرکاری کردم تا بتونم تورو خوشحال نگه دارم.
دوست دارم قلب من.
یونگی ویو: چرا نمیفهمم ، یعنی الان ا/ت رفته بود. یکم بعد با خودم فک کردم که نکنه ا/ت داره شوخی میکنه و الاناس که بخواد از پشت مبلی جایی بپره بیرون و مارو اسکول کنه. که تقریبا با صدای بلندی گفتم.
یونگی: ا/ت شوخیه باحالی بود ، بیا بیرون هوسوک الان حالش خوب نیست.
۱ دقیقه بعد....
یونگی: ا/ت؟
هوسک: یون.....یونگی
برگشتم سمت هوسوک تا ببینم چیکارم داره.
یونگی: بله.
هوسوک: اون رفته دیگه صداش نزن.(صدای گرفته)
یونگی: معلوم هست چی داری میگی.
راوی: هوسوک که تقریبا مستیش پریده بود بلند شد و روی مبل نشست و سرشو با دستاش گرفت و با صدایی کخ بغض توش بود گفت.
جیهوپ: ما از هم جدا شدیم.
و بعد زد زیر گریه یونگی که حسابی شک شده بود گفت
یونگی: ولی آخه چرا
و بعد هوسوک تمام ماجرارو برای یونگی تعریف کرد.
جیهوپ: میشه پیشم بمونی
یونگی: حتما
۱ هفته بعد....
یونگی ویو: الان یه هفتس که پیش هوسوک موندم اون مریض شده و دیگه مثل اون پسر سرحال و پر انرژی نیست.
رفتم پیشش تا بهش سر بزنم که دیدم قرمز شده. رفتم جلو تر و دستمو گذاشتم رو پیشونیش که دیدم تب داره.
یونگی: هوپی حالت خوبه
حتی حال اینو نداشت که بهم جواب بده رفتم تو آشپز خونه و یه تشت آب سرد و یه دستمال برداشتم و اومدم تو اتاق ، لباسشو درآوردم و دستمال خیس میکردم و رو بدنش میکشیدم.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
۲۲.۷k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.