رمان زندگی جدیدم پارت5
ات_
خاستم بازم بهش بگم که میخام برم خونه یکم حرف کردم من اونجا برگردم هیچی ندارم هیچ کسیو هم ندارم اونجا کسیم منتظر من نیست هعیی من همه زندگیمو تنهای بودم
ای توجی هات
ات وقتی بچه بود تو یتیم خونه زندگی میکرد وقتی بزرگ شد یتیم خونه دیگ اون اونجا راه نمیدادن
ویو حال
ات_
بزار بدونم اینجا ببینم چی میشه اخرش
ات_ باش باهاتون میام چون خونه ندارم
تهیونگ_ با بریم
جیمین_ دادش من با جونگکوک میخام بریم بیرون
تهیونگ_ دیر نکن
جیمین _ باش
بعد دوتاشون رفتن
ات و تهیونگ هم میخاستن برن
بریم
ات که داشت یکم یکم راه میرفت ایهوی فهمید تهیونگ پیشش نبود
ات _ با داد تهیونگ تهیونگ کجایی ایهیو یک مث برق اومد پیشم
تهیونگ چرا راه نمیری 😐
ات_ داشتم راه میرفتم خودت عقیبت زد
تهیونگ_ از قدرت هااات استفاده کننن
ات_ چی؟ چه قدرتی
تهیونگ_ اوف مث چند دقیقه قبل بدووو
ات_ هااا
تهیونگ_
این دختر چقدر خنگ دستشو گرفتم با هم رفتیم
اون داشت به تعجب اترافشو میدی. انگار اولین بارشه
اهان پس اون از قدر هاش خبر نداره چه بهتره بعد چند دقیقه رسیدم
بهش گفتم این اتاق توه اینجا میخوابی
ات_ من
خاستم بازم بهش بگم که میخام برم خونه یکم حرف کردم من اونجا برگردم هیچی ندارم هیچ کسیو هم ندارم اونجا کسیم منتظر من نیست هعیی من همه زندگیمو تنهای بودم
ای توجی هات
ات وقتی بچه بود تو یتیم خونه زندگی میکرد وقتی بزرگ شد یتیم خونه دیگ اون اونجا راه نمیدادن
ویو حال
ات_
بزار بدونم اینجا ببینم چی میشه اخرش
ات_ باش باهاتون میام چون خونه ندارم
تهیونگ_ با بریم
جیمین_ دادش من با جونگکوک میخام بریم بیرون
تهیونگ_ دیر نکن
جیمین _ باش
بعد دوتاشون رفتن
ات و تهیونگ هم میخاستن برن
بریم
ات که داشت یکم یکم راه میرفت ایهوی فهمید تهیونگ پیشش نبود
ات _ با داد تهیونگ تهیونگ کجایی ایهیو یک مث برق اومد پیشم
تهیونگ چرا راه نمیری 😐
ات_ داشتم راه میرفتم خودت عقیبت زد
تهیونگ_ از قدرت هااات استفاده کننن
ات_ چی؟ چه قدرتی
تهیونگ_ اوف مث چند دقیقه قبل بدووو
ات_ هااا
تهیونگ_
این دختر چقدر خنگ دستشو گرفتم با هم رفتیم
اون داشت به تعجب اترافشو میدی. انگار اولین بارشه
اهان پس اون از قدر هاش خبر نداره چه بهتره بعد چند دقیقه رسیدم
بهش گفتم این اتاق توه اینجا میخوابی
ات_ من
۳.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.