P7
T: ( وقتی رفتش لباسامو عوض کردم و لباس راحتی پوشیدم و خوابیدم )
Jk: ( صورتم رو پاک کردم و رفتم روی تخت بغل ته خوابیدم )
صبح )
T: بدنم خسته بود و تصمیم گرفتم بیشتر بخوابم تو بغلم کشوندمش و خوابیدم )
JN: ( از خواب بیدار شدم و رفتم بع کوک سر بزنم که با صحنه ای که دیدم شک شدم ) اوه این دوتا باهمن ( بلند )
S: ( دستشو گرفتم ) اره یکم آروم تر بذار معشوقه ها راحت باشن
JN: باشه بریم
Jk: ( گوشیم رو برداشتم و دیدم گوشیم داره زنگ میخوره مامانم بود جواب دادم )
مکالمه
M: سلام پسرم بزای پنجشنبه که یادت نرفته که بیای ؟
Jk: نه مامان یادمه
M: میخوام با دختر اقای سون ازدواج کنی
Jk: مامان من نمیخوام من حتی بهش علاقه ندارم دیگ بهم زنگ نزن ( گریه گرفت )
پایان مکالمه
T: ( تکون خوردم و گوشیمو برداشتم و باهاش ور رفتم ) کوکی بزای امروز کاری داریم انجام بدیم ؟ ( با صدای خوابالود )
Jk: با بچه ها میرم جنگل ( سریع اشکام رو پاک کردم )
T: ( امدم کنارش وایسادم و دستشو گرفتم ) عزیزم چیزی شده
Jk: ( تو فکر بودم ) ………. ها … چ…ی زی … نشده ( لکنت )
T: به عنوان دوست پسرت و شریک زندگیت باید بدونم چرا گریه کردی ؟
Jk: ( گریه کردم و محکم بغلش کردم ) مامانم میخواد که من ازدواج کنم . من نمیخوام میخوام پیش تو باشم هق هق هق
T: ( تو آغوش مردونم گرفتمش ) من نمیزارم از بغلم جم بخوری باش نترس من پیشتم .
Jk: باشه ( بیشتر فشاری دادم و محکم بوسیدمت )
T: فردا بر میگردیم سئول قبول میکنی بیای خونه من ؟
Jk: فین فین کردم ) میام فقط من برم خونم لباس بردارم اوکی ؟
T: اونجا هر جی بخوای هست از لباس تا لوازم تحصیلی خب فقط یه چیزی کمه که اونم تویی عشقم .
Jk: لبخند زدم ) دیگ بیا بریم صبحونه بخوریم
T: باشه ( دستشو گرفتم ) بریم عزیزم
میخواستم یه چیزی بگم شاید ۵۰ ۵۰ اس دیگ بعد از این فیک نزارم
Jk: ( صورتم رو پاک کردم و رفتم روی تخت بغل ته خوابیدم )
صبح )
T: بدنم خسته بود و تصمیم گرفتم بیشتر بخوابم تو بغلم کشوندمش و خوابیدم )
JN: ( از خواب بیدار شدم و رفتم بع کوک سر بزنم که با صحنه ای که دیدم شک شدم ) اوه این دوتا باهمن ( بلند )
S: ( دستشو گرفتم ) اره یکم آروم تر بذار معشوقه ها راحت باشن
JN: باشه بریم
Jk: ( گوشیم رو برداشتم و دیدم گوشیم داره زنگ میخوره مامانم بود جواب دادم )
مکالمه
M: سلام پسرم بزای پنجشنبه که یادت نرفته که بیای ؟
Jk: نه مامان یادمه
M: میخوام با دختر اقای سون ازدواج کنی
Jk: مامان من نمیخوام من حتی بهش علاقه ندارم دیگ بهم زنگ نزن ( گریه گرفت )
پایان مکالمه
T: ( تکون خوردم و گوشیمو برداشتم و باهاش ور رفتم ) کوکی بزای امروز کاری داریم انجام بدیم ؟ ( با صدای خوابالود )
Jk: با بچه ها میرم جنگل ( سریع اشکام رو پاک کردم )
T: ( امدم کنارش وایسادم و دستشو گرفتم ) عزیزم چیزی شده
Jk: ( تو فکر بودم ) ………. ها … چ…ی زی … نشده ( لکنت )
T: به عنوان دوست پسرت و شریک زندگیت باید بدونم چرا گریه کردی ؟
Jk: ( گریه کردم و محکم بغلش کردم ) مامانم میخواد که من ازدواج کنم . من نمیخوام میخوام پیش تو باشم هق هق هق
T: ( تو آغوش مردونم گرفتمش ) من نمیزارم از بغلم جم بخوری باش نترس من پیشتم .
Jk: باشه ( بیشتر فشاری دادم و محکم بوسیدمت )
T: فردا بر میگردیم سئول قبول میکنی بیای خونه من ؟
Jk: فین فین کردم ) میام فقط من برم خونم لباس بردارم اوکی ؟
T: اونجا هر جی بخوای هست از لباس تا لوازم تحصیلی خب فقط یه چیزی کمه که اونم تویی عشقم .
Jk: لبخند زدم ) دیگ بیا بریم صبحونه بخوریم
T: باشه ( دستشو گرفتم ) بریم عزیزم
میخواستم یه چیزی بگم شاید ۵۰ ۵۰ اس دیگ بعد از این فیک نزارم
۲.۹k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.