عشق پس از دو سال
پارت 16 (پارت اخر )
چاقو رو محکم توی دستم گرفتم که بهش بزنم که یهو خودشو تو بغلم جا کرد و گفت: ات من دوستت دارم و عاشقتم خواهش میکنم منو ببخش و عاشقم باش
باحرفی که زد شکه شده بودم و فقط تنها کاری که اون لحظه کردم این بود که چاقو رو اروم داخل کیفم گذاشتم اومدم چیزی بگم که به احساس گذاشته شدن چیزی نرمی روی لبام از شک بیرون اومدم تازه فهمیدم تهیونگ داره منو میبوسه اولش شکه شدم ولی بعدش همراهی کردم با این کارایی که تهیونگ کرد فکر کنم عاشقش شدم
ویو تهیونگ
بالاخره به ات اعتراف کردم اومد حرف بزنه که بوسیدمش...ولی بعد از چند دقیقه همراهیم کرد فکر کنم از من خوشش اومده
از ات جدا شدم و به چشماش خیره شدم سریع رفتم جلوش زانو زدم حلقه رو از داخل جیبم در اوردم و گفتم: مین ات حاضری برای همیشه بشی صاحب دلم
ویو ات
بعد از بوسه دیدم تهیونگ جلوم زانو زد و حلقه ای از داخل جیبش در اورد و به طرفم گرفت و ازم خواستگاری کرد منم چون عاشقش شده. بودم و فهمیدم اون همه نفرتم نسبت به تهیونگ عشق بود قبول کردم
تهیونگ: ات ایا قبول میکنی؟
ات: بلههه... معلومه که ارهههه
تهیونگ حلقه رو با خوشحالی دست ات کرد و بلند شد بغلش کرد و گفت: قول میدم عاشقانه بپرستمت و همیشه کنارت باشم و بعدش شروع کردن به بوسه ای پر از عشق.. و بعد سه روز عروسی گرفتن
پرش به دو سال بعد
ویو تهیونگ
نزدیک 6 ساعته ات رو بردن داخل اتاق عمل چرا پس بیرون نمیاین
همین جور که داشتم داخل فکر و خیال خودم میچرخیدم که دیدم پرستار اومد بیرون
پرستار: همراه خانم کیم ات
تهیونگ: بله منم حال همسرم چطوره؟
پرستار: تبریک میگم هم همسرتون هم پسرتون سالم هستن
تهیونگ:(بغض لبخند)
پرستار پسرمو اورد دیدم وتی خوداااا چقدر قشنگ بود
تهیونگ: ببخشید میتونم همسرمو ببینم
پرستار: بله حتما داخل اتاق 569 هستن
تهیونگ: ممنونم
رفتم یه گل گرفتم و رفتم سمت اتاق ات دیدم مثل فرشته ها خوابیده گل رو گذاشتم بغل تختش و روی صندلی کنار تخت نشستم اروم موهاش رو نوازش کردم که دیدم بیدار شد
ویو ات
با نواز کردن موهام توسط تهیونگ بیدار شدم دیدم تهیونگ کنار تختم نشسته
تهیونگ: بیدار شدی عزیزم
ات: اوهم.... پسرم کو
با گفتن حرف من تهیونگ بلند شد و از تخت کوچیک کنار تختم یه پسر کوچولو که شبیه عروسک بود رو اورد بغلم. تهیونگ: اینم از پسرمون
اروم بغلش کردم و بوسیدمش. خوش اومدی به زندگیمون کوچولوی مامان...
منو تهیونگ سوهو به خوبی خوشی باهم زندگی کردیم و دوسال بعد صاحب یه دختر به اسم سوآ شدیم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
خاب قشنگام این فیکم تموم شد امیدوارم که خوشتون اومده باشه 💙🤍💙🤍💙
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
اسلاید 2:حلقه ات
اسلاید 3:سوهو
چاقو رو محکم توی دستم گرفتم که بهش بزنم که یهو خودشو تو بغلم جا کرد و گفت: ات من دوستت دارم و عاشقتم خواهش میکنم منو ببخش و عاشقم باش
باحرفی که زد شکه شده بودم و فقط تنها کاری که اون لحظه کردم این بود که چاقو رو اروم داخل کیفم گذاشتم اومدم چیزی بگم که به احساس گذاشته شدن چیزی نرمی روی لبام از شک بیرون اومدم تازه فهمیدم تهیونگ داره منو میبوسه اولش شکه شدم ولی بعدش همراهی کردم با این کارایی که تهیونگ کرد فکر کنم عاشقش شدم
ویو تهیونگ
بالاخره به ات اعتراف کردم اومد حرف بزنه که بوسیدمش...ولی بعد از چند دقیقه همراهیم کرد فکر کنم از من خوشش اومده
از ات جدا شدم و به چشماش خیره شدم سریع رفتم جلوش زانو زدم حلقه رو از داخل جیبم در اوردم و گفتم: مین ات حاضری برای همیشه بشی صاحب دلم
ویو ات
بعد از بوسه دیدم تهیونگ جلوم زانو زد و حلقه ای از داخل جیبش در اورد و به طرفم گرفت و ازم خواستگاری کرد منم چون عاشقش شده. بودم و فهمیدم اون همه نفرتم نسبت به تهیونگ عشق بود قبول کردم
تهیونگ: ات ایا قبول میکنی؟
ات: بلههه... معلومه که ارهههه
تهیونگ حلقه رو با خوشحالی دست ات کرد و بلند شد بغلش کرد و گفت: قول میدم عاشقانه بپرستمت و همیشه کنارت باشم و بعدش شروع کردن به بوسه ای پر از عشق.. و بعد سه روز عروسی گرفتن
پرش به دو سال بعد
ویو تهیونگ
نزدیک 6 ساعته ات رو بردن داخل اتاق عمل چرا پس بیرون نمیاین
همین جور که داشتم داخل فکر و خیال خودم میچرخیدم که دیدم پرستار اومد بیرون
پرستار: همراه خانم کیم ات
تهیونگ: بله منم حال همسرم چطوره؟
پرستار: تبریک میگم هم همسرتون هم پسرتون سالم هستن
تهیونگ:(بغض لبخند)
پرستار پسرمو اورد دیدم وتی خوداااا چقدر قشنگ بود
تهیونگ: ببخشید میتونم همسرمو ببینم
پرستار: بله حتما داخل اتاق 569 هستن
تهیونگ: ممنونم
رفتم یه گل گرفتم و رفتم سمت اتاق ات دیدم مثل فرشته ها خوابیده گل رو گذاشتم بغل تختش و روی صندلی کنار تخت نشستم اروم موهاش رو نوازش کردم که دیدم بیدار شد
ویو ات
با نواز کردن موهام توسط تهیونگ بیدار شدم دیدم تهیونگ کنار تختم نشسته
تهیونگ: بیدار شدی عزیزم
ات: اوهم.... پسرم کو
با گفتن حرف من تهیونگ بلند شد و از تخت کوچیک کنار تختم یه پسر کوچولو که شبیه عروسک بود رو اورد بغلم. تهیونگ: اینم از پسرمون
اروم بغلش کردم و بوسیدمش. خوش اومدی به زندگیمون کوچولوی مامان...
منو تهیونگ سوهو به خوبی خوشی باهم زندگی کردیم و دوسال بعد صاحب یه دختر به اسم سوآ شدیم
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
خاب قشنگام این فیکم تموم شد امیدوارم که خوشتون اومده باشه 💙🤍💙🤍💙
♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
اسلاید 2:حلقه ات
اسلاید 3:سوهو
۱۷.۷k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.