راکون کچولو مو صورتی p48
جک:فهمیدم
من:من چکار کنم
بکی:تله پورت دیگه
من:خب بجز اون
بکی:عام خب از بالا حواست باشه که کارشون درست انجام بده
من:باشه
بکی:خب حاضرید که شروع کنیم؟
من:آره
جک:منم حاضرم ولی چجوری بفهمید که کی میرسم اونجا؟
بکی:خببب عام
زنگ بزن
من:آنتن نمیده
بکی:نمیدونم میتونی تو چند دقیقه به اونجا برسی؟
جک:2 دقیقه
من:ها؟ 4 کیلومترو میخوای تو ۲ دقیقه بری؟
جک:غیر طبیعیه؟
من:خدایا.. . نه هیچی ولش کن ولی واقعا میتونی؟
جک:آره
من:خیله خب
جک:میگم میتونیم از این به بعد باهم دوست باشیم؟
من:ها؟
و بعدشم جک رفت تا برسه بهشون
منم دودقیقه صبر کردم بعدشم نگهبان هارو تله پورت کردم که وسط باغ وحش
(حس کردم جالب میزنه وقتی خورشید تازه غروب کرده چندتا مرد هیکل گنده از آسمون پرت شن وسط باغ وحش)
بعدشم دیگه جک میخواست آنیا رو بیاره منم دیگه حوصله ام سر رفت خواستم تلپورت شون کنم واسه همین همینجوری یه امتحانی کردم و متوجه شدم که هنوز یه تله پورت دیگه واسم مونده بود همون موقع بکی هم سر رسید
نویسنده:(و دیگه تا جایی که آنیا سرشو زد به سنگ)
جک:زنده است
بکی:اطلاعی ندارم
جک:هوم بله
رفتم و نشستم کنارش
من:آنیا خوبی؟
آنیا:بد نیستم ولی یه سوال شما چرا با ماشین نیومدید ؟
من:خب شاید چون وقت نبود
آنیا:منطقیه ولی من میتونستم بیشتر صبر کنم
من: مطمئنی؟
(میخواد مسخره بازی دربیاره)
من:آره
همون لحظه نگام افتاد به موهاش
یه جوری بود انگاری خون روش ریخته بود
من:آنیا موهات
سریع گوشیم رو بیرون آوردم و چراغ قوه اش رو روشن کردم
پایین گردنش زخم شده بود و خونی که مال گردنش بود روموهاش پاشیده بود نمیتونم باور کنم کسی که اونجا بوده اینقدر روانی بوده
یه جورایی بوی عجیبی رو هم از زخمش حس میکنم
من:اون روانی
ذهنم:وای نه بلند گفتمش
آنیا میشه توضیح بدی؟
من:چیزی نیست نه گردنت رو تکون بده و نه حرف بزن
ذهنم:فعلا فقط باید زخمو بشورم
بعدم لایه چیزی ببندمش
پایین لباسمو پاره کردم
بکی:چخبره اونجا؟
من:آب داری؟
بکی:آره چرا
من:بدش بعداً میگم
بکی:باشه بگیر
بطری رو گرفتم
من:میتونی موهای آنیا رو بالا نگه داری؟
بکی:باشه
اومد و موهاش رو بالا گرفت
بکی:ععععععععع
من:چ ـ چی شده؟
من:چیزی نیست چیزی نگو
من:جک
جک:بله
من:گوشیم رو نگه دار جوری که نورش بیوفته اینجا
جک:باشه
جک:اینقدر سروصدا میکردید همین بود یکم کنار گردنش بریده شده دیگه
آنیا:چی چی شده
من:الان میگم وایسا
بعدش یکم از آب بطری رو روی جای زخم ریختم
آنیا:سره سرده بس کن
من:وایسا الان تموم میشه
اینو گفتم و سریع زخم رو با اون تیکه پارچه لباسم بستم
من: حالا راحت باش
آنیا:میشه بگی چی شده؟
من:اول تو بگو وقتی بیدار شدی چیزی حس نکردی؟
آنیا:چرا حس میکردم یکم کنار گردنم خیسه ولی توجهی بهش نداشتم
بازم میزارم
من:من چکار کنم
بکی:تله پورت دیگه
من:خب بجز اون
بکی:عام خب از بالا حواست باشه که کارشون درست انجام بده
من:باشه
بکی:خب حاضرید که شروع کنیم؟
من:آره
جک:منم حاضرم ولی چجوری بفهمید که کی میرسم اونجا؟
بکی:خببب عام
زنگ بزن
من:آنتن نمیده
بکی:نمیدونم میتونی تو چند دقیقه به اونجا برسی؟
جک:2 دقیقه
من:ها؟ 4 کیلومترو میخوای تو ۲ دقیقه بری؟
جک:غیر طبیعیه؟
من:خدایا.. . نه هیچی ولش کن ولی واقعا میتونی؟
جک:آره
من:خیله خب
جک:میگم میتونیم از این به بعد باهم دوست باشیم؟
من:ها؟
و بعدشم جک رفت تا برسه بهشون
منم دودقیقه صبر کردم بعدشم نگهبان هارو تله پورت کردم که وسط باغ وحش
(حس کردم جالب میزنه وقتی خورشید تازه غروب کرده چندتا مرد هیکل گنده از آسمون پرت شن وسط باغ وحش)
بعدشم دیگه جک میخواست آنیا رو بیاره منم دیگه حوصله ام سر رفت خواستم تلپورت شون کنم واسه همین همینجوری یه امتحانی کردم و متوجه شدم که هنوز یه تله پورت دیگه واسم مونده بود همون موقع بکی هم سر رسید
نویسنده:(و دیگه تا جایی که آنیا سرشو زد به سنگ)
جک:زنده است
بکی:اطلاعی ندارم
جک:هوم بله
رفتم و نشستم کنارش
من:آنیا خوبی؟
آنیا:بد نیستم ولی یه سوال شما چرا با ماشین نیومدید ؟
من:خب شاید چون وقت نبود
آنیا:منطقیه ولی من میتونستم بیشتر صبر کنم
من: مطمئنی؟
(میخواد مسخره بازی دربیاره)
من:آره
همون لحظه نگام افتاد به موهاش
یه جوری بود انگاری خون روش ریخته بود
من:آنیا موهات
سریع گوشیم رو بیرون آوردم و چراغ قوه اش رو روشن کردم
پایین گردنش زخم شده بود و خونی که مال گردنش بود روموهاش پاشیده بود نمیتونم باور کنم کسی که اونجا بوده اینقدر روانی بوده
یه جورایی بوی عجیبی رو هم از زخمش حس میکنم
من:اون روانی
ذهنم:وای نه بلند گفتمش
آنیا میشه توضیح بدی؟
من:چیزی نیست نه گردنت رو تکون بده و نه حرف بزن
ذهنم:فعلا فقط باید زخمو بشورم
بعدم لایه چیزی ببندمش
پایین لباسمو پاره کردم
بکی:چخبره اونجا؟
من:آب داری؟
بکی:آره چرا
من:بدش بعداً میگم
بکی:باشه بگیر
بطری رو گرفتم
من:میتونی موهای آنیا رو بالا نگه داری؟
بکی:باشه
اومد و موهاش رو بالا گرفت
بکی:ععععععععع
من:چ ـ چی شده؟
من:چیزی نیست چیزی نگو
من:جک
جک:بله
من:گوشیم رو نگه دار جوری که نورش بیوفته اینجا
جک:باشه
جک:اینقدر سروصدا میکردید همین بود یکم کنار گردنش بریده شده دیگه
آنیا:چی چی شده
من:الان میگم وایسا
بعدش یکم از آب بطری رو روی جای زخم ریختم
آنیا:سره سرده بس کن
من:وایسا الان تموم میشه
اینو گفتم و سریع زخم رو با اون تیکه پارچه لباسم بستم
من: حالا راحت باش
آنیا:میشه بگی چی شده؟
من:اول تو بگو وقتی بیدار شدی چیزی حس نکردی؟
آنیا:چرا حس میکردم یکم کنار گردنم خیسه ولی توجهی بهش نداشتم
بازم میزارم
۲.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.