پارت ۱۹
پارت ۱۹
بومگیو : نخیرم ... توکه منو نمیشناسی چطوری درموردم قضاوت میکنی ؟
سوبین نیشخندی زد وگفت :
سوبین : دونسنگت هم مثل خودت خیره سرو نترسه ها...
یونجون : و اینکمکش میکنه خودش رو از دردسرایی مثل شما نجات بده
دوتایی خندیدن و بعد یونجون دستش رو سمت سوبین درازکرد وگفت :
یونجون : بعدامیبینمت
سوبین هم باهاش دست داد و بعد پرسید :
سوبین : دیگه چرا ؟
یونجون : فکرکردی به همین زودی حرفام تموم شدن ؟ من هنوز بایدکلی روی توکارکنم ...بعدشم ...
منشی میخواستید دیگه ؟
سوبین : بیا تهیونا ... پیشنهادت رو روی هوا قاپیدن
یونجون : یااا
تهیون سرش رو سمتی کج کرد و بعد از زدن پلکی پرسید :
تهیون : یااا ؟
یونجون : هوم ، من از سوبین بزرگترم پس باهاش راحت حرف میزنم
تهیون : ولی حتی مردای پنجاه ساله هم با آقامحترمانه صحبت میکنن
یونجون : خب ..همه ی آدماکه مثل هم نیستن
به سمت سوبین برگشت وگفت :
یونجون : خب دیگه ، ما باید بریم ... بعدامیبینمت
بعد از خداحافظی از اون دو نفر سوبین از پدرش هم خداحافظی کرد و زودتر از بار خارج شد ، همین که
سوار ماشین شخصیش شدن و تهیون شروع کرد به رانندگی کردن سرش ر و به شیشه ی ماشین تکیه داد
وگفت :
سوبین : تهیونااا...
تهیون : بله قربان
سوبین : اول اینکه االن فقط من و تو اینجاییم پس خواهشا برگرد روی همون حالت دوستانه مون
بومگیو : نخیرم ... توکه منو نمیشناسی چطوری درموردم قضاوت میکنی ؟
سوبین نیشخندی زد وگفت :
سوبین : دونسنگت هم مثل خودت خیره سرو نترسه ها...
یونجون : و اینکمکش میکنه خودش رو از دردسرایی مثل شما نجات بده
دوتایی خندیدن و بعد یونجون دستش رو سمت سوبین درازکرد وگفت :
یونجون : بعدامیبینمت
سوبین هم باهاش دست داد و بعد پرسید :
سوبین : دیگه چرا ؟
یونجون : فکرکردی به همین زودی حرفام تموم شدن ؟ من هنوز بایدکلی روی توکارکنم ...بعدشم ...
منشی میخواستید دیگه ؟
سوبین : بیا تهیونا ... پیشنهادت رو روی هوا قاپیدن
یونجون : یااا
تهیون سرش رو سمتی کج کرد و بعد از زدن پلکی پرسید :
تهیون : یااا ؟
یونجون : هوم ، من از سوبین بزرگترم پس باهاش راحت حرف میزنم
تهیون : ولی حتی مردای پنجاه ساله هم با آقامحترمانه صحبت میکنن
یونجون : خب ..همه ی آدماکه مثل هم نیستن
به سمت سوبین برگشت وگفت :
یونجون : خب دیگه ، ما باید بریم ... بعدامیبینمت
بعد از خداحافظی از اون دو نفر سوبین از پدرش هم خداحافظی کرد و زودتر از بار خارج شد ، همین که
سوار ماشین شخصیش شدن و تهیون شروع کرد به رانندگی کردن سرش ر و به شیشه ی ماشین تکیه داد
وگفت :
سوبین : تهیونااا...
تهیون : بله قربان
سوبین : اول اینکه االن فقط من و تو اینجاییم پس خواهشا برگرد روی همون حالت دوستانه مون
۲.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.