「مزاحم قلبم」
「مزاحم قلبم」
part8
"آنچه گذشت:
-چیه چرا نگا میکنی...
نکنه ذهنمو میخونه...
کاشکی اینطوری میبود..."
ویو ات
صورتمو از اسمون گرفتمو دوباره جاده رو نگا کردم.
اون ور خیابون کافه بود.
چرا دیگه دلم نمیخواد برم اونجا.؟
گشنمه، خابم میاد، خستم.
حتی روزای تعطیلم میرم سر کار.
ن ات.
تو باید کار کنی.
این سر نوشت توعه و تغییر نمیکنه.
مجبوری زندگی کنی.
نمیشه حد اکثر امروز نرم کافه.
بهش بگم حالم خوش نی.
اره بهترین انتخابه.
گوشیمو از جیب هودیم در اوردم.
وارد صفحه مخاطبینم شدم و دنبال اسم'مدیر کافه ***' گشتم.
روی اسمش لمس کردمو گوشیمو گذاشتم رو گوش راستم.
بعد از 2 بوق برداشت.
-الو ات میشه سری تر بیای خیلی اینجا شلوغه.
-ببخشید میشه امشب نیام
-چرا
-حالم خوش نیس
-عام... باشه حتما نیاز به استراحت داری میتونی نیای.
-ممنون
-خاهش، خدافز
-خدافض
گوشیرو قط کردم.
اخش امشب ازادم پس باید خوب بخوابم و خوش بگذرونم.
سرمو سمت مخالف کافه برگردوندم.
یه برج بزرگ دقیقا جلو روم
بهترین انتخاب برای امشب اینه
این برج
برج نامسان
تا اونجا زیاد راه نیست پس میتونم پیاده برم
سرمو انداختم پایین و راهمو رفتم
تو حال خودم بودم که دیدم رسیدم.
کِی رسیدم؟
اصلن حواسم نبود
فقط کافیه از پله هاش برم بالا
...
بالاخره رسیدم چه هوایی.
چه شب خوبیه
خیلی خوبه
چند تا نفس عمیق کشیدم.
گوشیمو از جیبم در اوردم
ساعت 23:59 بود.
دیگه وقتشه.
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
گایز ببخشید در گیر مدرسه بودم نتونستم بزارم قول میدم زود زود بزارم.
اگه میخوای بدونی وقت چیه لایک، کامنت، فالو یادت نره
part8
"آنچه گذشت:
-چیه چرا نگا میکنی...
نکنه ذهنمو میخونه...
کاشکی اینطوری میبود..."
ویو ات
صورتمو از اسمون گرفتمو دوباره جاده رو نگا کردم.
اون ور خیابون کافه بود.
چرا دیگه دلم نمیخواد برم اونجا.؟
گشنمه، خابم میاد، خستم.
حتی روزای تعطیلم میرم سر کار.
ن ات.
تو باید کار کنی.
این سر نوشت توعه و تغییر نمیکنه.
مجبوری زندگی کنی.
نمیشه حد اکثر امروز نرم کافه.
بهش بگم حالم خوش نی.
اره بهترین انتخابه.
گوشیمو از جیب هودیم در اوردم.
وارد صفحه مخاطبینم شدم و دنبال اسم'مدیر کافه ***' گشتم.
روی اسمش لمس کردمو گوشیمو گذاشتم رو گوش راستم.
بعد از 2 بوق برداشت.
-الو ات میشه سری تر بیای خیلی اینجا شلوغه.
-ببخشید میشه امشب نیام
-چرا
-حالم خوش نیس
-عام... باشه حتما نیاز به استراحت داری میتونی نیای.
-ممنون
-خاهش، خدافز
-خدافض
گوشیرو قط کردم.
اخش امشب ازادم پس باید خوب بخوابم و خوش بگذرونم.
سرمو سمت مخالف کافه برگردوندم.
یه برج بزرگ دقیقا جلو روم
بهترین انتخاب برای امشب اینه
این برج
برج نامسان
تا اونجا زیاد راه نیست پس میتونم پیاده برم
سرمو انداختم پایین و راهمو رفتم
تو حال خودم بودم که دیدم رسیدم.
کِی رسیدم؟
اصلن حواسم نبود
فقط کافیه از پله هاش برم بالا
...
بالاخره رسیدم چه هوایی.
چه شب خوبیه
خیلی خوبه
چند تا نفس عمیق کشیدم.
گوشیمو از جیبم در اوردم
ساعت 23:59 بود.
دیگه وقتشه.
ادامه دارد...
🚫اصکی ممنوع
گایز ببخشید در گیر مدرسه بودم نتونستم بزارم قول میدم زود زود بزارم.
اگه میخوای بدونی وقت چیه لایک، کامنت، فالو یادت نره
۳.۳k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.