رویای حقیقی پارت ۴
ویو ته : وقتی رسیدیم خونه بردمش تو اتاقش و یکم خوابید . با کوک نشستیم تو حال
ته : کوک به نظرت کار کی بوده
کوک : نمی دونم..شاید چیز ارزشمندی پیشش داشته
ته : نه فقط گوشیش بوده که اونم ندزدیده بودن
کوک : نمی دونم ..شرکت هم نرفتیم که پیگیر باشم
ته : فردا صبح زود میریم
کوک : باشه من دیگه برم
ته : کوک م...میشه ات هم از این بیاد تو شرکت کنار من
کوک : اره معلومه ...اصلا چرا تا الان نیومده
ته : اممم می دونی واسه حرفای دیگران نیاوردمش ...هر روز یا میره پیاده روی اون اطراف تا باهم برگردیم خونه یا میره بیرون سینما یا با دوستاش اما دیگه می ترسم تنها بره جایی
کوک : اره پس فردا سه تایی میریم
ته : ممنون کوک ...واقعا ممنونم
کوک: دوستا هوای همو دارن مگه نه :)
ته : تو که مثل داداشمی . واقعا بهت زحمت می دم هر روز
کوک : نه بابا این چه حرفیه..خب دیگه تو هم برو کنار ات . منم میرم .فردا صبح میام دنبالتون
ته: باشه ممنون خدافظ
(ته میره پیش ات)
ته : ات...ات..بیدارشو
ات :(باترس از جاش پرید )نههه..ولم کنین...تههههه(گریه)
ته : ات اروم باش عزیزمم..من کنارتم(ات رو بغل می کنه)
ات : (گریه) نمی دونی چقدر ترسیده بودم و امیدم فقط به تو بود
ته : دیگه تنهات نمی زارم ات .از فردا هم با خودم میای شرکت
ات : و...واقعا..اما کوک چی پس..اون..اجازه داد؟
ته :اون قبول کرد . از من مشتاق تر بود
ات : :) باشه داداشی....
ته : کوک به نظرت کار کی بوده
کوک : نمی دونم..شاید چیز ارزشمندی پیشش داشته
ته : نه فقط گوشیش بوده که اونم ندزدیده بودن
کوک : نمی دونم ..شرکت هم نرفتیم که پیگیر باشم
ته : فردا صبح زود میریم
کوک : باشه من دیگه برم
ته : کوک م...میشه ات هم از این بیاد تو شرکت کنار من
کوک : اره معلومه ...اصلا چرا تا الان نیومده
ته : اممم می دونی واسه حرفای دیگران نیاوردمش ...هر روز یا میره پیاده روی اون اطراف تا باهم برگردیم خونه یا میره بیرون سینما یا با دوستاش اما دیگه می ترسم تنها بره جایی
کوک : اره پس فردا سه تایی میریم
ته : ممنون کوک ...واقعا ممنونم
کوک: دوستا هوای همو دارن مگه نه :)
ته : تو که مثل داداشمی . واقعا بهت زحمت می دم هر روز
کوک : نه بابا این چه حرفیه..خب دیگه تو هم برو کنار ات . منم میرم .فردا صبح میام دنبالتون
ته: باشه ممنون خدافظ
(ته میره پیش ات)
ته : ات...ات..بیدارشو
ات :(باترس از جاش پرید )نههه..ولم کنین...تههههه(گریه)
ته : ات اروم باش عزیزمم..من کنارتم(ات رو بغل می کنه)
ات : (گریه) نمی دونی چقدر ترسیده بودم و امیدم فقط به تو بود
ته : دیگه تنهات نمی زارم ات .از فردا هم با خودم میای شرکت
ات : و...واقعا..اما کوک چی پس..اون..اجازه داد؟
ته :اون قبول کرد . از من مشتاق تر بود
ات : :) باشه داداشی....
۱۱.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.