ادامه تکپارتی جونگ کوک winter's day
هنوز تو شک بودی حتی نمیدونستی چیکار کردی. ناچار رفتی طبقه پایین و دیدی داره با تلفن حرف میزنه خیلیم عصبیه. تلفنشو گزاشت رو زمین بعد شونه های تورو گرفت و تکونت داد. جونگ کوک:مگه نگفتم گمشو از خونم بیرون؟ مگه نگفتم برو پیش همون عوضی؟ ازت متنفرم ا.ت.. همین که جمله اخرشو گفت بغضت شکست و قطره های گرم اشکات رو گونه هات سرازیر شد. ا.ت:اخه اونجوری... جونگ کوک:گمشو از خونم بیرون! دویدی طبقه بالا تو اتاق مشترکتون. پشت در نشستی و سرتو بغل کردی. بی اختیار گریه میکردی. تقریبا بعد ده دقیقه پاشدی و رفتی یه کیف برداشتی و فقط لباساتو توش گزاشتی. میخواستی بری پایین که جونگ کوک خودش اومد و کیفتو برداشت و رفت پایین. توهم رفتی پایین.
رسیدین جلو خونه دوستت که باهاش رفته بودی بار. پیاده شدی و جونگ کوک زود رفت. رفتی تو خونه. جنی:چیشده ا.ت چرا اومدی؟ ا.ت: هق جونگ کوک ولم کردههههههه. بغضت بازم ترکید و گریه کردی. گوشیت زنگ خورد. ا.ت:بله؟ دختره:شما صاحب این گوشیو میشناسین؟ ا.ت:بله چطور؟ دختره:ایشون تصادف کردن با اورژانس به بیمارستان منتقل شدن، زودتر خودتونو برسونید اینجا. گوشی از دستت افتاد. جنی:چیشد؟ ا.ت:جونگ کوک تصادف کرده، وای نه، منو برسون بیمارستان!
۱۰ مین بعد
تو بالا سر جونگ کوک بودی جونگ کوکم خواب بود. اروم گریه میکردی و دستاشو فشار میدادی. ا.ت:هق هق هق جونگ کوک تورو خدا بیدار شو من بدون تو نمیتونم زندگی کنم هق هق هق... جونگ کوک بیدار شد. جونگ کوک:ا...ا.ت! ا.ت:اها بیدار شدی من برم دیگه.. جونگ کوک:وایسا! ا.ت:چی میخوای؟ جونگ کوک:گریه کردی؟ ا.ت:نه.. جونگ کوک:لازم نیست دروغ بگی، فقط یه درخواست ازت دارم.. ا.ت:بگو. جونگ کوک:میشه برگردی؟ ا.ت:نه، دارم میرم پیش اون عوضی.. جونگ کوک:تورو خدا نرو بدون تو نمیتونم زندگی کنم. ببخشید که اون حرفارو... نزاشتی حرفشو کامل کنه و بوسیدیش. اونم متقابلا میبوسید. ازش جدا شدی و قطره اشکت رو گونت سرازیر شد. ا.ت:جونگ کوک خیلی دوست دارم. جونگ کوک:منم خیلی دوست دارم.
پایان
.
.
.
.
.
.
.
میدونم چرت بود
اگه درخواستی دارین بگین، مینویسم..
چند ساله ارمی هستین؟ از گروه های دیگه خوشتون میاد؟
من خودم شش ساله ارمی ام
رسیدین جلو خونه دوستت که باهاش رفته بودی بار. پیاده شدی و جونگ کوک زود رفت. رفتی تو خونه. جنی:چیشده ا.ت چرا اومدی؟ ا.ت: هق جونگ کوک ولم کردههههههه. بغضت بازم ترکید و گریه کردی. گوشیت زنگ خورد. ا.ت:بله؟ دختره:شما صاحب این گوشیو میشناسین؟ ا.ت:بله چطور؟ دختره:ایشون تصادف کردن با اورژانس به بیمارستان منتقل شدن، زودتر خودتونو برسونید اینجا. گوشی از دستت افتاد. جنی:چیشد؟ ا.ت:جونگ کوک تصادف کرده، وای نه، منو برسون بیمارستان!
۱۰ مین بعد
تو بالا سر جونگ کوک بودی جونگ کوکم خواب بود. اروم گریه میکردی و دستاشو فشار میدادی. ا.ت:هق هق هق جونگ کوک تورو خدا بیدار شو من بدون تو نمیتونم زندگی کنم هق هق هق... جونگ کوک بیدار شد. جونگ کوک:ا...ا.ت! ا.ت:اها بیدار شدی من برم دیگه.. جونگ کوک:وایسا! ا.ت:چی میخوای؟ جونگ کوک:گریه کردی؟ ا.ت:نه.. جونگ کوک:لازم نیست دروغ بگی، فقط یه درخواست ازت دارم.. ا.ت:بگو. جونگ کوک:میشه برگردی؟ ا.ت:نه، دارم میرم پیش اون عوضی.. جونگ کوک:تورو خدا نرو بدون تو نمیتونم زندگی کنم. ببخشید که اون حرفارو... نزاشتی حرفشو کامل کنه و بوسیدیش. اونم متقابلا میبوسید. ازش جدا شدی و قطره اشکت رو گونت سرازیر شد. ا.ت:جونگ کوک خیلی دوست دارم. جونگ کوک:منم خیلی دوست دارم.
پایان
.
.
.
.
.
.
.
میدونم چرت بود
اگه درخواستی دارین بگین، مینویسم..
چند ساله ارمی هستین؟ از گروه های دیگه خوشتون میاد؟
من خودم شش ساله ارمی ام
۸.۵k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.