P3
ویو نویسنده
مرد تتو دار و بچه کنارش به تهیونگ خیره بودند .تهیونگ دستش رو برداشت و سئوک با بزرگ ترین لبخندش گفت
سئوک: تهیونگگگ هیونگگ
+صد بار به من نگو من هیونگ تو نیستم.
سئوک: چرا نیستی؟
+چون ازت خوشم نمیاد.
سئوک:تو امدی دنبالم پس عاشقمی.
+دلت کتک میخواد؟
سئوک: به بابام میگم.
+باباتم میزنم.
بحثهاشون ادامه دار شد که اون یکی پسر آروم گفت:
-سئوک؟؟
سئوک که آماده حمله تن به تن با تهیونگ بود عقب رفت و با دیدن دوستش دوباره لبخندی زد.
سئوک: ته سان..
تهیونگ با خودش گفت ته سان اسم این بچه بود چقدر کیو.. تهیونگ یه سیلی ای به خودش توی تصوراتش زد و با همون اخم ریز و جدیت خیره شد .
جونگکوک گفت:
-سلام سئوک..
سئوک:سلام بابای ته سان..
-هی من جونگ کوکم.
سئوک: شما خیلی جذابین..
خب تهیونگم با حرف سئوک موفق بود.
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت:
-اوه ..؟اینطوره؟کوچولو؟
سئوک:اگر خواهر داشتم میگفتم با شما ازدواج کنه.
تهیونگ توی دلش خندید و کمی جلو رفت.
+سئوک ؟بیا بریم.
سئوک: فعلا جونگکوک شی .فردا میبنمت ته سان .
تهیونگ به خودش آمد و متوجه نگاه خیره ی مردی که صد در صد آلفا بود شد و تپش قلبش بالا رفت.تهیونگ بی توجه عقب رفت و سریع به سمت ماشین قدم برداشت و سوار ماشین شد .
+کمربندت رو ببند عنکبوت .
سئوک: من عنکبوت نیستم.
ویو جونگ کوک
توی این چند سال تمام سیعیم رو کردم که تمرکزم رو روی زندگی خودم ته سان بزارم.سیگارم رو ترک کرده بودم .با تمام وجودم ته سان رو دوست دارم و همیشه ته سان اولویتم اولم بوده .آخرین باری که قرار گذاشتم رو یادم نمیاد.به سمت اتاق ته سان رفتم.
-یعنی این فندق کوچولو ما کجاس ؟
متوجه صدای خنده ریزش شدم.به نقاشیش نگاه کردم .لبخند تلخی زدم.سه تا آدم توی یه قاب که من همیشه نمفهمیدم نفر سوم داخل برگه چرا صورت نداره.و همیشه یه دایره خالی بود.نفسی عمیقی کشیدم.
- انگار ته سان اینجا نیست شاید توی حموم باشه.ته سان که فکر کرده من رفتم بیرون از لای کمد آمد بیرون و گیرش انداختم و قل قلکش میدادم.
-مهمون داریم ..
ته سان: کی ؟؟
-نمدونم خودت حدس بزن کی قراره سه عالمه بستنی و شیر موز بیاد اینجا؟؟
ته سان که فهمیده جین آمده سریع از تخت بلند شد و رفت توی حال.
جین اصرار کرده بود که من برم بار و کمی توی تنهایی خودم باشم.
ته سان جین رفته بودن و میتوستم برم بار .
ادامه دارد
مرد تتو دار و بچه کنارش به تهیونگ خیره بودند .تهیونگ دستش رو برداشت و سئوک با بزرگ ترین لبخندش گفت
سئوک: تهیونگگگ هیونگگ
+صد بار به من نگو من هیونگ تو نیستم.
سئوک: چرا نیستی؟
+چون ازت خوشم نمیاد.
سئوک:تو امدی دنبالم پس عاشقمی.
+دلت کتک میخواد؟
سئوک: به بابام میگم.
+باباتم میزنم.
بحثهاشون ادامه دار شد که اون یکی پسر آروم گفت:
-سئوک؟؟
سئوک که آماده حمله تن به تن با تهیونگ بود عقب رفت و با دیدن دوستش دوباره لبخندی زد.
سئوک: ته سان..
تهیونگ با خودش گفت ته سان اسم این بچه بود چقدر کیو.. تهیونگ یه سیلی ای به خودش توی تصوراتش زد و با همون اخم ریز و جدیت خیره شد .
جونگکوک گفت:
-سلام سئوک..
سئوک:سلام بابای ته سان..
-هی من جونگ کوکم.
سئوک: شما خیلی جذابین..
خب تهیونگم با حرف سئوک موفق بود.
جونگ کوک ابرویی بالا انداخت:
-اوه ..؟اینطوره؟کوچولو؟
سئوک:اگر خواهر داشتم میگفتم با شما ازدواج کنه.
تهیونگ توی دلش خندید و کمی جلو رفت.
+سئوک ؟بیا بریم.
سئوک: فعلا جونگکوک شی .فردا میبنمت ته سان .
تهیونگ به خودش آمد و متوجه نگاه خیره ی مردی که صد در صد آلفا بود شد و تپش قلبش بالا رفت.تهیونگ بی توجه عقب رفت و سریع به سمت ماشین قدم برداشت و سوار ماشین شد .
+کمربندت رو ببند عنکبوت .
سئوک: من عنکبوت نیستم.
ویو جونگ کوک
توی این چند سال تمام سیعیم رو کردم که تمرکزم رو روی زندگی خودم ته سان بزارم.سیگارم رو ترک کرده بودم .با تمام وجودم ته سان رو دوست دارم و همیشه ته سان اولویتم اولم بوده .آخرین باری که قرار گذاشتم رو یادم نمیاد.به سمت اتاق ته سان رفتم.
-یعنی این فندق کوچولو ما کجاس ؟
متوجه صدای خنده ریزش شدم.به نقاشیش نگاه کردم .لبخند تلخی زدم.سه تا آدم توی یه قاب که من همیشه نمفهمیدم نفر سوم داخل برگه چرا صورت نداره.و همیشه یه دایره خالی بود.نفسی عمیقی کشیدم.
- انگار ته سان اینجا نیست شاید توی حموم باشه.ته سان که فکر کرده من رفتم بیرون از لای کمد آمد بیرون و گیرش انداختم و قل قلکش میدادم.
-مهمون داریم ..
ته سان: کی ؟؟
-نمدونم خودت حدس بزن کی قراره سه عالمه بستنی و شیر موز بیاد اینجا؟؟
ته سان که فهمیده جین آمده سریع از تخت بلند شد و رفت توی حال.
جین اصرار کرده بود که من برم بار و کمی توی تنهایی خودم باشم.
ته سان جین رفته بودن و میتوستم برم بار .
ادامه دارد
۳.۰k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.