پارت ۲۷
پارت ۲۷
سوبین : با توجه به تعریفیکه از عشقگفتی ... نمیتونم باورکنم که کسی توی این دنیا عاشق باشه ...
یونجون خندید وگفت :
یونجون : یه روزکه عاشق شدی باورت میشه ... ولی مهم اینه که حاال معنیه واقعیه عشق رو میدونی ..
سوبین : راستش اگه بگم قبال عشق رو توی اینجور روابط جستجو میکردم دروغ نگفتم ولی ... فکر
نمیکردم همچین معنیه عمیقی داشته باشه
یونجون لبخندی زد وگفت :
یونجون : همم ، مثال همین تهیون و بومگیوی خودمون ... ببین چقدر همه بومگیو رو به خاطر پاش
مسخره میکردن ... ولی االن بی اهمیت ترین مسئله برای تهیون پای بومگیوعه ... اونقدر دوستش داره
که براش مهم نیست بقیه بومگیو رو چطور میبینن ... وحتی یادته یه بار چیگفت ؟
سوبین آروم زمزمه کرد :
سوبین : از پای بومگیو ممنونم چون میتونم همیشه کولش بگیرم و بیشتر از قبل عشقم رو بهش ثابت
کنم
یونجون : برای همینه که اون دوتا واسم اینقدرکیوتن ...تهیون واقعا براش مهم نیست بقیه چی میگن یا
مسخره ش میکنن ...صرف نظر از هر جاییکه هست و توی هر موقعیتی عشقش به بومگیو رو ابراز
میکنه و بهش میگه که چقدر دوستش داره .... و درست مثل همون چیزیکه گفتم تهیون با داشته های
خودش نقص بومگیو روکامل میکنه ...
سوبین : هومم ..
چند ثانیه ای سکوت کردن و بعد سوبین سوالی رو که تمام مدت قدم زدنشون ذهنش رو مشغول کرده
بود به زبون آورد :
سوبین : توکه اینقدر خوب معنیه عشق رو میدونی ... تا حاال ... عاشق شدی ؟
یونجون چند ثانیه ای به چشم هاش سوبین خیره شد و بعدگفت :
یونجون : هوم
با اینکه شوکه شده بود سعی کرد خودش رو عادی نشون بده ، لبخندی زد وگفت :
سوبین : اوهوهوو.... اونوقت من میشناسمش ؟
یونجون : آمم یه جورایی ...
سوبین : خب .. بزار حدس بزنم ، همون دختره که توی مغازه تونکار میکنه ؟
یونجون : نه
سوبین : با توجه به تعریفیکه از عشقگفتی ... نمیتونم باورکنم که کسی توی این دنیا عاشق باشه ...
یونجون خندید وگفت :
یونجون : یه روزکه عاشق شدی باورت میشه ... ولی مهم اینه که حاال معنیه واقعیه عشق رو میدونی ..
سوبین : راستش اگه بگم قبال عشق رو توی اینجور روابط جستجو میکردم دروغ نگفتم ولی ... فکر
نمیکردم همچین معنیه عمیقی داشته باشه
یونجون لبخندی زد وگفت :
یونجون : همم ، مثال همین تهیون و بومگیوی خودمون ... ببین چقدر همه بومگیو رو به خاطر پاش
مسخره میکردن ... ولی االن بی اهمیت ترین مسئله برای تهیون پای بومگیوعه ... اونقدر دوستش داره
که براش مهم نیست بقیه بومگیو رو چطور میبینن ... وحتی یادته یه بار چیگفت ؟
سوبین آروم زمزمه کرد :
سوبین : از پای بومگیو ممنونم چون میتونم همیشه کولش بگیرم و بیشتر از قبل عشقم رو بهش ثابت
کنم
یونجون : برای همینه که اون دوتا واسم اینقدرکیوتن ...تهیون واقعا براش مهم نیست بقیه چی میگن یا
مسخره ش میکنن ...صرف نظر از هر جاییکه هست و توی هر موقعیتی عشقش به بومگیو رو ابراز
میکنه و بهش میگه که چقدر دوستش داره .... و درست مثل همون چیزیکه گفتم تهیون با داشته های
خودش نقص بومگیو روکامل میکنه ...
سوبین : هومم ..
چند ثانیه ای سکوت کردن و بعد سوبین سوالی رو که تمام مدت قدم زدنشون ذهنش رو مشغول کرده
بود به زبون آورد :
سوبین : توکه اینقدر خوب معنیه عشق رو میدونی ... تا حاال ... عاشق شدی ؟
یونجون چند ثانیه ای به چشم هاش سوبین خیره شد و بعدگفت :
یونجون : هوم
با اینکه شوکه شده بود سعی کرد خودش رو عادی نشون بده ، لبخندی زد وگفت :
سوبین : اوهوهوو.... اونوقت من میشناسمش ؟
یونجون : آمم یه جورایی ...
سوبین : خب .. بزار حدس بزنم ، همون دختره که توی مغازه تونکار میکنه ؟
یونجون : نه
۷.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.