پارت دو اخر
ویو ات بعد اون قضیه ی سالی میگذره و لیا تو خونه منو کوک زندگی میکنه ولی ی چیزی این وسط اصلا خوب نیست اینم اینکه کوک و لیا خیلی باهم صمیمی شدن الان میگین چه مشکلی داره خب بزارین بگم بعد از اون روز که لیا رو اوردیم خونه بعد دو ماه لیا و کوک باهم صحبت میکردن و کلی کار انجام میدادن و اینطور شده که کوک اصلا به من محل نمیده فقط بغ اون صحبت میکنه تو این یکسال در مورد بچه هم با کوک صحبت کردم گفتم بیا بچه دار بشیم با اینکه اون عاشق بچه هاست ولی درخواستمو رد کرد امروز هم رفتم ی خونه جدا واسه گرفتم با خودم میگم حتما بعد از اینکه از اینجا بره اوضاع بهتر میشه بعد خرید خونه که همچی داخلش داشت به سمت خونه راه افتادم کوک سرکار بود و لیا هم خونه میخواستم باهاش صحبت کنم رسیدم خونه و وارد شدم لیا رو مبل لم داده بود و سرش تو گوشیش بود
ویو ات و لیا
ات : سلام
لیا : اوه سلام ات
ات : لیا راستش میخواستم باهات صحبت کنم
لیا : ام خب اوکی
ات : رفتم نشستم روبروش
ات : خب چطور بگم لیا
لیا : اتفاقی افتاده
ات : نه اتفاقی نیفتاده
لیا : پس چیشده
ات :خب ببین من برای تو ی خونه با همه ی امکانات گرفتم و ازت میخوام بری اونجا
لیا : چی
ات : چی چی؟
لیا : تو رسما داری منو از خونه بیرون میکنی
ات : نه اینطور که فک میکنی نیست
لیا : پس چطوری راستی کوک میدونه
ات : خب نه
لیا : پس چرا داری این حرفو میزنی
ات : چون میخوام با کوک تشکیل خانواده بدم دیگه خسته شدم
لیا :....
ات : لیا میتونم ی سوال ازت بپرسم
لیا : ام
ات : تو به کوک علاقه داری
لیا : تو.. از کجا.. فهمیدی
ات : پس داری!
ات : کوک هم بهت علاقه داره
لیا : نمیدونم
ات : با این رفتار هاش کاملا معلومه ی قطره اشک از چشمام افتاده لیا هم داشت با نیشخند بهم نگاه میکرد
لیا : بنظرم بهتره از کوکی جونت طلاق بگیری
یهو همون لحظه کوک وارد خونه شد برگشتم دیدم لیا یهو خودشو انداخت زمین
کوکم داشت با تعجب نگاهمون میکرد
لیا : ات واقعا که من فک کردم تو دوست منی داری از خونت پرتم میکنی بیرون تازه الانم به من سیلی زدی( با گریه های الکی )
ات : چی داری میگی لیا
شخص سوم یعنی بنده :
کوک : ات لیا داره چی میگه
ات : بخدا کوک من کاری نکردم
کوک : ببند دهنتو زنیکه ه. ر. ز. ه
ات : کوک الان تو به من گفتی. تو شک
کوک : همون که شنیدی
کوک به سمت لیا رفت ولی لیا بخاطر اینکه پیاز داغو زیاد کنه از خونه در اومد ات و کوک هم زود اومدن بیرون کوک داشت دنبال لیا میرفت که یهو ی ماشین محکم به لیا خورد ( خداروشکر 🥸)
کوکو ات تو شک بودن کوک رفت زود بالا سر لیا و زنگ زد به امبولانس ولی دیر بود لیا دیگه مرده بود
سه ماه بعد
ویو ات
ویو ات و لیا
ات : سلام
لیا : اوه سلام ات
ات : لیا راستش میخواستم باهات صحبت کنم
لیا : ام خب اوکی
ات : رفتم نشستم روبروش
ات : خب چطور بگم لیا
لیا : اتفاقی افتاده
ات : نه اتفاقی نیفتاده
لیا : پس چیشده
ات :خب ببین من برای تو ی خونه با همه ی امکانات گرفتم و ازت میخوام بری اونجا
لیا : چی
ات : چی چی؟
لیا : تو رسما داری منو از خونه بیرون میکنی
ات : نه اینطور که فک میکنی نیست
لیا : پس چطوری راستی کوک میدونه
ات : خب نه
لیا : پس چرا داری این حرفو میزنی
ات : چون میخوام با کوک تشکیل خانواده بدم دیگه خسته شدم
لیا :....
ات : لیا میتونم ی سوال ازت بپرسم
لیا : ام
ات : تو به کوک علاقه داری
لیا : تو.. از کجا.. فهمیدی
ات : پس داری!
ات : کوک هم بهت علاقه داره
لیا : نمیدونم
ات : با این رفتار هاش کاملا معلومه ی قطره اشک از چشمام افتاده لیا هم داشت با نیشخند بهم نگاه میکرد
لیا : بنظرم بهتره از کوکی جونت طلاق بگیری
یهو همون لحظه کوک وارد خونه شد برگشتم دیدم لیا یهو خودشو انداخت زمین
کوکم داشت با تعجب نگاهمون میکرد
لیا : ات واقعا که من فک کردم تو دوست منی داری از خونت پرتم میکنی بیرون تازه الانم به من سیلی زدی( با گریه های الکی )
ات : چی داری میگی لیا
شخص سوم یعنی بنده :
کوک : ات لیا داره چی میگه
ات : بخدا کوک من کاری نکردم
کوک : ببند دهنتو زنیکه ه. ر. ز. ه
ات : کوک الان تو به من گفتی. تو شک
کوک : همون که شنیدی
کوک به سمت لیا رفت ولی لیا بخاطر اینکه پیاز داغو زیاد کنه از خونه در اومد ات و کوک هم زود اومدن بیرون کوک داشت دنبال لیا میرفت که یهو ی ماشین محکم به لیا خورد ( خداروشکر 🥸)
کوکو ات تو شک بودن کوک رفت زود بالا سر لیا و زنگ زد به امبولانس ولی دیر بود لیا دیگه مرده بود
سه ماه بعد
ویو ات
۱۷.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.