پارت ۳
پارت ۳
ا/ت ۲۰
مایکی ۱۲
باجی ۱۷
چیفویو۱۷
دراکن ۲۰
فقط من و دراکن بیست شدیم و مایکی پایین ترین نمره ی کلاس و گرفت
زنگ تفریح خورد من باید میرفتم کتابخانه مایکی گفت
میخوای بریم باهم دیگه کتابخانه من تصمیم داشتم برم اما چون مایکی بود و اروم گفتم متاسفم مایکی یه
اخم کوچیکی کردو گفت ا/ت چان رفتارات عجیب شده و هر روز زخمی میای مدرسه و اروم من افتادم تو
بغل مایکی در حد مرگم قرمز شدم بعد چند دقیقه گذشت مایکی گفت بیخیال کتابخانه رو زنگ دوم میریم بریم حیاط درمورد یک موضوعی حرف بزنیم رفتیم حیاط قدم زنان درمورد رفتارامو زخمی شدنما ...
صحبت کرد پایان زنگ خورد همه رفتن تو کلاس من داشتم درس میخوندم و معلم هنوز نیومده بود یهویی مدیر میاد و میگه که معلم این زنگ حالش ناخوشه
ما به پدر و مادر و برادراتون زنگ زدیم تا بیان دنبالتون
من تنهایی میرم مایکی و دراکن و اما همیشه باهم میرن میان من میخواستم برم که صدای مایکی اومد
اما محل ندادم دیدم دراکن و اما با هم میرن من هم تنهایی اما مایکی چی :
( مغز : فضول ا/ت : عمته)
تو پله ها بودم یکی از پشت منو بغل کرد و گفت کجا چرا تند میری دیدم که مایکیه
و از خجالت متوجه ی لپای لبوی خودم شدم و رومو اونور کردم تا نفهمه مایکی گفت امروز ساعت ۸ میام تا بریم دور دور اما گفتم که باید پیش میتسویا باشم تا کمونو برای مراسمرو بدوزه مایکی گفت پس روز مراسم همگی چیفویو باجی ...... باهم میریم من سری تکون دادم و گفت برو برای مراسم فردا اماده شو
من رفتم خونه و میتسویا دلیل زخمی شدنم که امروز باید توضیح میدادم رو فراموش کرده بود
من بدو بدو پیش میتسویا رفتم و گفتم میتسویا کیمونو رو دوختی میتسویا یه سری تکون داد من گفتم من میرم حموم تا دوش بگیرم و لباسامو عوض کنم میتسویا گفت باش من چیزی نگفتم و اتاقمو دیدم کع ماشالله شلوغ بود اونو تمیز کردم دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم فکر کنم ۱ ساعتی طول کشید تا همه ی این کارارو انجام بدمبعد با یکه تیشرت و یک دامن کوتاه تو خونه بودم قبل از اینکه وارد حال بشم سر و صدایی میومد کع دیدم مایکیه
سلام خانم ا/ت منم علیکی گفتم و گفت من با میتسویا کار دارم اگه میشه تنهامون بزاری
من هم رفتم اتاق اما یچیزی نظرمو جلب کرد
..............................................................
جانهههههههه
ا/ت ۲۰
مایکی ۱۲
باجی ۱۷
چیفویو۱۷
دراکن ۲۰
فقط من و دراکن بیست شدیم و مایکی پایین ترین نمره ی کلاس و گرفت
زنگ تفریح خورد من باید میرفتم کتابخانه مایکی گفت
میخوای بریم باهم دیگه کتابخانه من تصمیم داشتم برم اما چون مایکی بود و اروم گفتم متاسفم مایکی یه
اخم کوچیکی کردو گفت ا/ت چان رفتارات عجیب شده و هر روز زخمی میای مدرسه و اروم من افتادم تو
بغل مایکی در حد مرگم قرمز شدم بعد چند دقیقه گذشت مایکی گفت بیخیال کتابخانه رو زنگ دوم میریم بریم حیاط درمورد یک موضوعی حرف بزنیم رفتیم حیاط قدم زنان درمورد رفتارامو زخمی شدنما ...
صحبت کرد پایان زنگ خورد همه رفتن تو کلاس من داشتم درس میخوندم و معلم هنوز نیومده بود یهویی مدیر میاد و میگه که معلم این زنگ حالش ناخوشه
ما به پدر و مادر و برادراتون زنگ زدیم تا بیان دنبالتون
من تنهایی میرم مایکی و دراکن و اما همیشه باهم میرن میان من میخواستم برم که صدای مایکی اومد
اما محل ندادم دیدم دراکن و اما با هم میرن من هم تنهایی اما مایکی چی :
( مغز : فضول ا/ت : عمته)
تو پله ها بودم یکی از پشت منو بغل کرد و گفت کجا چرا تند میری دیدم که مایکیه
و از خجالت متوجه ی لپای لبوی خودم شدم و رومو اونور کردم تا نفهمه مایکی گفت امروز ساعت ۸ میام تا بریم دور دور اما گفتم که باید پیش میتسویا باشم تا کمونو برای مراسمرو بدوزه مایکی گفت پس روز مراسم همگی چیفویو باجی ...... باهم میریم من سری تکون دادم و گفت برو برای مراسم فردا اماده شو
من رفتم خونه و میتسویا دلیل زخمی شدنم که امروز باید توضیح میدادم رو فراموش کرده بود
من بدو بدو پیش میتسویا رفتم و گفتم میتسویا کیمونو رو دوختی میتسویا یه سری تکون داد من گفتم من میرم حموم تا دوش بگیرم و لباسامو عوض کنم میتسویا گفت باش من چیزی نگفتم و اتاقمو دیدم کع ماشالله شلوغ بود اونو تمیز کردم دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم فکر کنم ۱ ساعتی طول کشید تا همه ی این کارارو انجام بدمبعد با یکه تیشرت و یک دامن کوتاه تو خونه بودم قبل از اینکه وارد حال بشم سر و صدایی میومد کع دیدم مایکیه
سلام خانم ا/ت منم علیکی گفتم و گفت من با میتسویا کار دارم اگه میشه تنهامون بزاری
من هم رفتم اتاق اما یچیزی نظرمو جلب کرد
..............................................................
جانهههههههه
۳۹۸
۲۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.