عشق فراموش شده پارت30
رفتیم تو حیاط دیدم یه مرد با کلی بادیگارد وایساده اونور بابابزرگ، عموم، با بابام و کلی بادیگاردم روبه روشونن مرد تا مارو دید گف
مرد: اوووو فرشته هاس مرگمون تشریف اووردن منتظرتون بودیم از بین بادیگاردا رد شدیم پیش بابابزرگ اینا وایسادیم
فهمیدم کیه یون سوک عوضیه
شوگا: چه مرگته
یون سوک: من چه مرگمه با شما که دست راستمو دزدیدین ها؟(داد)
هانا: یاا حرص نخور صورت هندسامت چروک میشه
که یکی از اونور داد زد: فقط من تو این دنیاهندسامم
میدونستم کیه
جین هیونگ بود بچه هام همه اومدن بیرون
هانا: محموله رو پس بده تن لش ادمتو بردار گمشو
یون سوک: هه باز کدوم بنده خدایی رو شکنجه کردین که سرو صوذت و لباساتون خونیه
هانا: ادم زیاده شاید دست راست تو بود؟(پوزخند)
شوگا اشاره کرد به بادیگارد که یارو رو بیارن
اووردنش
هانا: اگه به اتاق شماره3میرسید الان اینجا نبود خاکسترش تو ظرف بود (پوزخند)
بعد 1ساعت بحث ادماشو جمع کرد رف برگشتم دیدم بابا، عمو، بابابزرگ دارن 😳نگامون میکنن
هانا: چیشده؟
هیون بین: هیچی برین سرو صورتتون رو بشورین عین قاتل زنجیره ای ها شدین
هانا:خو هستیم دیگه
مین هو: حالا برین بشورین سرو صورتتونو
شوگا: نکنه ازمون میترسید
جون وو: نع بابا چه ترسی فقط برین بشورین صورتتونو
رفتیم سرو صرتمونو شستیم لباس عوض کردیم که بابام گف بشینیم پیششن نشستیم
مین هو: ببینین گروه روباه یه نقشه داره میخواد مارو زمین بزنه ماهم باید ازین نقشه باخبر بشیم اون یت منشی داره که از همچی خبرداره باید یه کاری کنیم بدون شکنجه کردن از منشی حرف بکشیم و این کارم کاره هاناس
هانا: اوکی حالا می شروع میکنیم
هیون بین: امشب ادرسم برات میفرستم
جون وو: اونجا هیشکی تورو نمیشناسه همه ببیننت فک میکنن پسری پس، یه استایل دختر کش مث همیشت بزن قضیه رو حل کن
هانا: حله
ویو شب
لباس پوشیدم موهامو حالت دادم ادکلن زدم ساعتمو بستم سوئیچ ماشینمو برداشتم رفتم پایین
هانا: من رفتم
چان: بیا بیا
رفتم پیشش
چان: بزنم به تخته چقد جذاب شدی بری اونجا باید جنازه دخترارو جمع کنن(خنده)
ته: راس میگ
زدم بیرون رفتم سمت ادرس یه بار بود
رفتم داخل دخترا داشتم عین چی نگام میکردن رفتم نشستم یه جا ویسکی سفارش دادم داشتم میخوردم که دخترا دورمو گرفتن
مرد: اوووو فرشته هاس مرگمون تشریف اووردن منتظرتون بودیم از بین بادیگاردا رد شدیم پیش بابابزرگ اینا وایسادیم
فهمیدم کیه یون سوک عوضیه
شوگا: چه مرگته
یون سوک: من چه مرگمه با شما که دست راستمو دزدیدین ها؟(داد)
هانا: یاا حرص نخور صورت هندسامت چروک میشه
که یکی از اونور داد زد: فقط من تو این دنیاهندسامم
میدونستم کیه
جین هیونگ بود بچه هام همه اومدن بیرون
هانا: محموله رو پس بده تن لش ادمتو بردار گمشو
یون سوک: هه باز کدوم بنده خدایی رو شکنجه کردین که سرو صوذت و لباساتون خونیه
هانا: ادم زیاده شاید دست راست تو بود؟(پوزخند)
شوگا اشاره کرد به بادیگارد که یارو رو بیارن
اووردنش
هانا: اگه به اتاق شماره3میرسید الان اینجا نبود خاکسترش تو ظرف بود (پوزخند)
بعد 1ساعت بحث ادماشو جمع کرد رف برگشتم دیدم بابا، عمو، بابابزرگ دارن 😳نگامون میکنن
هانا: چیشده؟
هیون بین: هیچی برین سرو صورتتون رو بشورین عین قاتل زنجیره ای ها شدین
هانا:خو هستیم دیگه
مین هو: حالا برین بشورین سرو صورتتونو
شوگا: نکنه ازمون میترسید
جون وو: نع بابا چه ترسی فقط برین بشورین صورتتونو
رفتیم سرو صرتمونو شستیم لباس عوض کردیم که بابام گف بشینیم پیششن نشستیم
مین هو: ببینین گروه روباه یه نقشه داره میخواد مارو زمین بزنه ماهم باید ازین نقشه باخبر بشیم اون یت منشی داره که از همچی خبرداره باید یه کاری کنیم بدون شکنجه کردن از منشی حرف بکشیم و این کارم کاره هاناس
هانا: اوکی حالا می شروع میکنیم
هیون بین: امشب ادرسم برات میفرستم
جون وو: اونجا هیشکی تورو نمیشناسه همه ببیننت فک میکنن پسری پس، یه استایل دختر کش مث همیشت بزن قضیه رو حل کن
هانا: حله
ویو شب
لباس پوشیدم موهامو حالت دادم ادکلن زدم ساعتمو بستم سوئیچ ماشینمو برداشتم رفتم پایین
هانا: من رفتم
چان: بیا بیا
رفتم پیشش
چان: بزنم به تخته چقد جذاب شدی بری اونجا باید جنازه دخترارو جمع کنن(خنده)
ته: راس میگ
زدم بیرون رفتم سمت ادرس یه بار بود
رفتم داخل دخترا داشتم عین چی نگام میکردن رفتم نشستم یه جا ویسکی سفارش دادم داشتم میخوردم که دخترا دورمو گرفتن
۸.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.