دفتر خاطرات پارت نهم
قسمت نهم
همه جا خورده بودن یهو زنگ خورد خجالت میکشیدم از جلوی اون همه آدم با این وضعم رد بشم برم دستشویی بدنم میلرزید جیمین بلند شد و اومد سمتم کتش رو درآورد و جلوم وایساد و دور کمرم گرش زد.
جیمین: دنبالم بیا
آب دماغم رو کشیدم بالا رفت و منم دنبالش میرفتم،داشت به سمت دفترش میرفت حتما میخواست از سرویس توی دفترش استفاده کنم.....وارد دفترش شدیم.
جیمین:سرویس اون تَهِ
رفتم سمت دستشویی و درش رو بستم،کتش رو دور کمرم باز کردم و گذاشتمش روی چوب لباسی و مشغول پاک کردن خون لای پام شدم، چه گندی زدم یادم رفته بود با خودم پد بهداشتی بیارم حالا چیکار کنم با خجالت یکم در دستشویی رو باز کردم.
_ ببخشید.
جیمین: چی شده؟
_ من یادم رفت پد بیارم با خودم.
خجالت زده سرمو انداختم پایین،بیخیال اون که همه چی رو دید.
جیمین: تو کیفته؟.
_ اره
سریع از دفتر خارج شد
شروع کردم به کندن پوست لبم میترسیدم و استرس داشتم بعد از چند دقیقه در باز شد و اومد تو.
جیمین: بیا
دست کرد تو کیفم سرخ شدم و اومد سمتم و یه پد دستش بود با خجالت از دستش گرفتم و همه چیرو اوکی کردم...
از سرویس اومد بیرون و با احتیاط به دور برم نگاه کردم.
جیمین:داری دنبال من میگردی؟.
دستمو گذاشتم روی قلبم
جیمین: برو آماده شو میبرمت خونتون و فردا هم نمیخوای بیای مدرسه.
سرمو انداختم پایین،از دفتر رفت بیرون منم کیفم رو برداشتم از دفتر خارج شدم....به سمت پارکینگ رفتم با دیدنش که توی ماشین نشته بود رفتم سمت ماشین خواستم در عقب ماشین رو باز کنم که گفت.
جیمین: بیا جلو بشین.
بدون گفتن حرفی رفتم جلو نشستم.....ماشین شروع کرد به حرکت کردم از پشت پنجره به مردم عادی که در حال قدم زدن توی پیاده رو ها بودن نگاه میکردم ، دلم نمیخواست به جیمین نگاه کنم چون ازش یجورایی خجالت میکشم،با قرمز شدن چراغ ماشین توقف کرد
جیمین: بابت اینکه نذاشتم بری سرویس معذرت میخوام.
_ اشکالی ندارع یه روز یه جور تلافی میکنم.
خنده بلندی کرد و چیزی نگفت بعد از چند دقیقه دوباره ماشین شروع به حرکت کردن کرد...حدود نیم ساعت بیست دقیقه ای رسیدیم خونه از ماشینش پیاده شدم و در ماشینش رو بستم.
_ ممنونم که منو رسوندین.
با یه بوق کوتاه جوابمو داد و کنارم رد شد با قیافه آویزون رفتم داخل خونه مامانم با دیدنم اومد سمتم.
+ چرا اینقدر زود اومدی خونه؟.
_ هیچی مامانی خستم میشه برم توی اتاق استراحت کنم؟.
+ اره عزیزم برو.
با خستگی تمام رفتم توی اتاقم و خودمو روی تخت انداختم و به اتفاق های چند ساعت پیش فکر میکردم.
پایان فلش بک
به قبرستون رسیدم،هوا گرگ میش شده بود و با صدای قار قار کلاغ ها قبرستون فضای ترسناکی از خودش ساخته بود آب دهنمو قورت دادم و به سمت جایی که جیمین اونجا بود رفتم...وقتی که به جای موردنظرم رسیدم ایستادم، با دیدن سنگ قبرش قلبم تیر کشید هنوز برام سخت بود هنوز رفتنش رو باور نمیکردم،با دو زانوم افتادم روی زمین و سنگ قبرشو لمس کردم با سردی سنگ قبر لرزیدم.
_ سلام عشقم
جوابی نشنیدم.
_ بعد از چند ماه اومدم پیشت
بازم جوابی نداد.
_ میشه برام حرف بزنی؟
انگاری حرفای من بدون جواب بودن!.
_ چیه ازم قهری؟
قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت روی سنگ قبرش.
_ لابد ازم خسته شدی که اینقدر زود ترکم کردی اره؟
گیتار رو برداشتم و تنظیمش کردم غمگین ترین ملودی که به ذهنم میومد رو زدم،اینقدر زدم و اشک ریختم که آخر هم سر انگشتام درد اومده بود و هم اشکام تموم شده بود به دور برم نگاه کردم تاریک تاریک بود شاید از نظر مردم دیوونگیه یه دختر تنها این وقت شب بیاد به عشقش سر بزنه ولی از نظر من نه.خم شدم و سنگ قبرشو توی بغلم گرفتم
_ خیلی سردته؟ خیلی تنهایی؟اونجا نمیترسی؟.
نفسمو عمیق فرستادم بیرون سبک شده بودم
_ بهت قول میدم زود به زود بهت سر بزنم تا احساس تنهایی نکنی.
بوسه کوتاهی به سنگ قبرش زدم و از جام بلند شدم
پایان.
لایک کامنت؟؟
امیدوارم خوشتون بیاد:)
همه جا خورده بودن یهو زنگ خورد خجالت میکشیدم از جلوی اون همه آدم با این وضعم رد بشم برم دستشویی بدنم میلرزید جیمین بلند شد و اومد سمتم کتش رو درآورد و جلوم وایساد و دور کمرم گرش زد.
جیمین: دنبالم بیا
آب دماغم رو کشیدم بالا رفت و منم دنبالش میرفتم،داشت به سمت دفترش میرفت حتما میخواست از سرویس توی دفترش استفاده کنم.....وارد دفترش شدیم.
جیمین:سرویس اون تَهِ
رفتم سمت دستشویی و درش رو بستم،کتش رو دور کمرم باز کردم و گذاشتمش روی چوب لباسی و مشغول پاک کردن خون لای پام شدم، چه گندی زدم یادم رفته بود با خودم پد بهداشتی بیارم حالا چیکار کنم با خجالت یکم در دستشویی رو باز کردم.
_ ببخشید.
جیمین: چی شده؟
_ من یادم رفت پد بیارم با خودم.
خجالت زده سرمو انداختم پایین،بیخیال اون که همه چی رو دید.
جیمین: تو کیفته؟.
_ اره
سریع از دفتر خارج شد
شروع کردم به کندن پوست لبم میترسیدم و استرس داشتم بعد از چند دقیقه در باز شد و اومد تو.
جیمین: بیا
دست کرد تو کیفم سرخ شدم و اومد سمتم و یه پد دستش بود با خجالت از دستش گرفتم و همه چیرو اوکی کردم...
از سرویس اومد بیرون و با احتیاط به دور برم نگاه کردم.
جیمین:داری دنبال من میگردی؟.
دستمو گذاشتم روی قلبم
جیمین: برو آماده شو میبرمت خونتون و فردا هم نمیخوای بیای مدرسه.
سرمو انداختم پایین،از دفتر رفت بیرون منم کیفم رو برداشتم از دفتر خارج شدم....به سمت پارکینگ رفتم با دیدنش که توی ماشین نشته بود رفتم سمت ماشین خواستم در عقب ماشین رو باز کنم که گفت.
جیمین: بیا جلو بشین.
بدون گفتن حرفی رفتم جلو نشستم.....ماشین شروع کرد به حرکت کردم از پشت پنجره به مردم عادی که در حال قدم زدن توی پیاده رو ها بودن نگاه میکردم ، دلم نمیخواست به جیمین نگاه کنم چون ازش یجورایی خجالت میکشم،با قرمز شدن چراغ ماشین توقف کرد
جیمین: بابت اینکه نذاشتم بری سرویس معذرت میخوام.
_ اشکالی ندارع یه روز یه جور تلافی میکنم.
خنده بلندی کرد و چیزی نگفت بعد از چند دقیقه دوباره ماشین شروع به حرکت کردن کرد...حدود نیم ساعت بیست دقیقه ای رسیدیم خونه از ماشینش پیاده شدم و در ماشینش رو بستم.
_ ممنونم که منو رسوندین.
با یه بوق کوتاه جوابمو داد و کنارم رد شد با قیافه آویزون رفتم داخل خونه مامانم با دیدنم اومد سمتم.
+ چرا اینقدر زود اومدی خونه؟.
_ هیچی مامانی خستم میشه برم توی اتاق استراحت کنم؟.
+ اره عزیزم برو.
با خستگی تمام رفتم توی اتاقم و خودمو روی تخت انداختم و به اتفاق های چند ساعت پیش فکر میکردم.
پایان فلش بک
به قبرستون رسیدم،هوا گرگ میش شده بود و با صدای قار قار کلاغ ها قبرستون فضای ترسناکی از خودش ساخته بود آب دهنمو قورت دادم و به سمت جایی که جیمین اونجا بود رفتم...وقتی که به جای موردنظرم رسیدم ایستادم، با دیدن سنگ قبرش قلبم تیر کشید هنوز برام سخت بود هنوز رفتنش رو باور نمیکردم،با دو زانوم افتادم روی زمین و سنگ قبرشو لمس کردم با سردی سنگ قبر لرزیدم.
_ سلام عشقم
جوابی نشنیدم.
_ بعد از چند ماه اومدم پیشت
بازم جوابی نداد.
_ میشه برام حرف بزنی؟
انگاری حرفای من بدون جواب بودن!.
_ چیه ازم قهری؟
قطره اشکی از گوشه چشمم ریخت روی سنگ قبرش.
_ لابد ازم خسته شدی که اینقدر زود ترکم کردی اره؟
گیتار رو برداشتم و تنظیمش کردم غمگین ترین ملودی که به ذهنم میومد رو زدم،اینقدر زدم و اشک ریختم که آخر هم سر انگشتام درد اومده بود و هم اشکام تموم شده بود به دور برم نگاه کردم تاریک تاریک بود شاید از نظر مردم دیوونگیه یه دختر تنها این وقت شب بیاد به عشقش سر بزنه ولی از نظر من نه.خم شدم و سنگ قبرشو توی بغلم گرفتم
_ خیلی سردته؟ خیلی تنهایی؟اونجا نمیترسی؟.
نفسمو عمیق فرستادم بیرون سبک شده بودم
_ بهت قول میدم زود به زود بهت سر بزنم تا احساس تنهایی نکنی.
بوسه کوتاهی به سنگ قبرش زدم و از جام بلند شدم
پایان.
لایک کامنت؟؟
امیدوارم خوشتون بیاد:)
۲۰.۱k
۰۸ دی ۱۴۰۲