آرامگاه شیخ ابوسعید پسر ابو الخیر
آرامگاه شیخ ابوسعید پسر ابو الخیر
نقلست که شیخ گفت:
آن وقت که قرآن میآموختم پدر مرا به نماز آدینه برد در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که ازمشایخ کبار بود پیش آمد
پدرم را گفت: که ما از دنیا نمیتوانستیم رفت که ولایت خالی میدیدیم و درویشان ضایع میماندند اکنون این فرزند را دیدم ایمن گشتم
که عالم را ازین کودک نصیب خواهد بود
پس گفت: چون از نماز بیرون آئی این فرزند را پیش من آور بعد از نماز پدر مرا به نزدیک شیخ برد بنشستم
طاقی در صومعهی او بود نیک بلند
پدرم را گفت: ابوسعید را بر کتف گیر تا قرص را فرود آرد که بر آن طاقست پدر مرا درگرفت پس دست بر آن طاق کردم و آن قرص را فرودآوردم قرص جوین بود گرم چنانکه دست مرا از گرمی آن خبر بود
شیخ دو نیم کرد نیمهی ای به من داد گفت: بخور
نیمهی ای او بخورد پدرم را هیچ نداد
ابوالقاسم چون آن قرص بستد چشم پر آب کرد
پدرم گفت: چونست که از آن مرا هیچ نصیب نکردی تا مرا نیز تبرکی بودی
ابوالقاسم گفت: سی سال است تا این قرص بر آن طاقست و با ما وعدی کرده بودند که این قرص در دست هر کس که گرم خواهد شد این حدیث بروی ظاهر خواهد بودن
اکنون ترا بشارت باد که این کس پسر تو خواهد بود
پس گفت: این دو سه کلمهی ما یاددار
لئن ترد همتک مع الله طرفة عین خیرلک مما طلعت علیه الشمس
یعنی
اگر یک طرفةالعین همت با حق داری ترا بهتر از آنکه روی زمین مملکت تو باشد
و یکبار دیگر شیخ مرا گفت:
که ای پسر خواهی که سخن خداگوئی گفتم خواهم
گفت: در خلوت این میگوی شعر:
من بیتو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر موئی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیت میگفتم تا به برکت این بیت در کودکی راه حق برمن گشاده شد.
نقلست که شیخ گفت:
آن وقت که قرآن میآموختم پدر مرا به نماز آدینه برد در راه شیخ ابوالقاسم گرگانی که ازمشایخ کبار بود پیش آمد
پدرم را گفت: که ما از دنیا نمیتوانستیم رفت که ولایت خالی میدیدیم و درویشان ضایع میماندند اکنون این فرزند را دیدم ایمن گشتم
که عالم را ازین کودک نصیب خواهد بود
پس گفت: چون از نماز بیرون آئی این فرزند را پیش من آور بعد از نماز پدر مرا به نزدیک شیخ برد بنشستم
طاقی در صومعهی او بود نیک بلند
پدرم را گفت: ابوسعید را بر کتف گیر تا قرص را فرود آرد که بر آن طاقست پدر مرا درگرفت پس دست بر آن طاق کردم و آن قرص را فرودآوردم قرص جوین بود گرم چنانکه دست مرا از گرمی آن خبر بود
شیخ دو نیم کرد نیمهی ای به من داد گفت: بخور
نیمهی ای او بخورد پدرم را هیچ نداد
ابوالقاسم چون آن قرص بستد چشم پر آب کرد
پدرم گفت: چونست که از آن مرا هیچ نصیب نکردی تا مرا نیز تبرکی بودی
ابوالقاسم گفت: سی سال است تا این قرص بر آن طاقست و با ما وعدی کرده بودند که این قرص در دست هر کس که گرم خواهد شد این حدیث بروی ظاهر خواهد بودن
اکنون ترا بشارت باد که این کس پسر تو خواهد بود
پس گفت: این دو سه کلمهی ما یاددار
لئن ترد همتک مع الله طرفة عین خیرلک مما طلعت علیه الشمس
یعنی
اگر یک طرفةالعین همت با حق داری ترا بهتر از آنکه روی زمین مملکت تو باشد
و یکبار دیگر شیخ مرا گفت:
که ای پسر خواهی که سخن خداگوئی گفتم خواهم
گفت: در خلوت این میگوی شعر:
من بیتو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر موئی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد
همه روز این بیت میگفتم تا به برکت این بیت در کودکی راه حق برمن گشاده شد.
۳.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.