" شوهر من مافیاست"p2
پارت دو :
"شوهر من مافیاست"
کوک: اریکاس خودشه ( میزنه بغل ، از توی داشبورد مایع بیهوشی رو در میاره چن قطره میریزه روی به پارچه و فورا پیاده میشه)
ته: داری چه غلطی میکنی توو؟؟
* ویو اریکا *
( در حال بیرون اومدن از مغازه )
جنی: خریدامونو دوست داشتم
اریکا: اوهوم
(بدو بدو جونگ کوک میاد سمتش و پارچه رو میزاره رو دهنش و بلندش میکنه،میبرتش سمت ماشین)
جنی: ( جیغغغغغغ ) کمککککککک دزززززززدددددد ( میدوعه تا بگیرتش ولی کوک زود سوار میشه میره)
* اریکا سعی میکنه جیغ بزنه اما بیهوش میشه و جیغ خفه میکشه ، کوک خیلی ناراحت میشه از این صدا ولی نمیتونست کار دیگه کنه*
ته: این چه کاری بود کردییی چرا اینجوری کردی باهاشش؟
کوک: تروخدا الان بیخیال شو عصابم خورده نمیدونم چرا این کارو کردم ولی میدونم کار دیگه نمیتونستم بکنم
ته: ریدی چرا دزدیدیششش؟؟
کوک: میخواستی بهش بگم سلام عزیزم من مافیا ام بیا با من ازدواج کن؟!
ته: خب ابله اینجوری ازت بدش میاد که
کوک: نه اینجوری نمیشه ، براش توضیح میدم
( میرسن امارت )
* کوک براید استایل اریکا رو بغل میکنه و میبرتش داخل امارت و رو میزارتش رو تخت اتاق خودش*
( فردای اون شب )
اری: میگم ، اگه قراره خیلی منو اینجا نگه داری و .. نمیزاری برم .. بهم اجازه میدی که به خانوادم و دوستم هر از گاهی زنگ بزنم؟؟ اصن .. اصن هر وقت خودت اجازه بدی ، باور کن بهشون نمیگم اینجام ، هیچی نمیگم قول میدم .
کوک: (یه قدم جلو میره) درسته مافیام ولی زندان بان نیستم تو هر کاری دوست داری کن اجازه منو داری از همه نظر لازم نیست برای انجام هر کاری ازم اجازه بخوای
اری: م..ممنون
* کوک از اتاق میره بیرون و در اتاق رو باز میزاره بعد از خونه خارج میشه تا به کاراش برسه ، اریکا با خودش فکر میکنه حالا که کوک نیست میتونه بره و خونه رو ببینه ، میاد بیرون از اتاق و یواش یواش کل امارتو میبینه ، به اتاق کوک میرسه و نمیدونه کجاست ، نزدیک میشه تا بازش کنه که اجوما میاد و میگه: *
اجوما: خانم لطفا سمت اونجا نرید ، ارباب اجازه نمیدن کسی وارد اونجا بشه
* اریکا با اینکه میدونست کوک بهش گفته که اجازه انجام همه کارو داره ، ولی چیزی نمیگه*
اری: آمم باشه
* صدای باز شدن در امارت و صدای وارد شدن ماشین جونگ کوک ب امارت رو ب وضوح میشد شنید*
اجوما: آااا خانم لطفا برگردین تو اتاقتون الان ارباب میان عصبی میشن
اری: باشه باشه ( میره تو اتاقش)
* کوک با یه چهره ی فوق العاده خسته و عصبی وارد خونه میشه ، یقش باز شده بود و اخماش تو هم بود ، فورا کتش رو در میاره و از پله ها بالا میاد*
اجوما: سلام ارباب اتفاقی افتاده ؟
کوک: با مدیر برنامه ی بیون تماس بگیر فورا(نسبتا بلند) ( بیون نقش بد داستانه ، کارش برده داری و این چیزاست)
اجوما: چشم(تماس گرفت)
م.ب (مخفف مدیر بیون) : بله
کوک: ببین کودن اینو به اون رئیس ابلهت بگو ، بگو جئون گفته با دستای خودم زنده زنده دفنت میکنم اگه بخوای بهش آسیب بزنی ، و اینم بگو ، اریکا برده نیست که بخوام بفروشمش ( آخری رو داد زد)
*اریکا همه چیو میشنوه ، اما میخواد بدونه ماجرای اصلی چیه ، پس وقتی جونگ کوک وارد اتاق ممنوعه یعنی اتاق شخصیش میشه اریکا میره تا ماجرا رو ازش بپرسه*
خمارییییی
لایک و کامنت فراموش نشه:)
"شوهر من مافیاست"
کوک: اریکاس خودشه ( میزنه بغل ، از توی داشبورد مایع بیهوشی رو در میاره چن قطره میریزه روی به پارچه و فورا پیاده میشه)
ته: داری چه غلطی میکنی توو؟؟
* ویو اریکا *
( در حال بیرون اومدن از مغازه )
جنی: خریدامونو دوست داشتم
اریکا: اوهوم
(بدو بدو جونگ کوک میاد سمتش و پارچه رو میزاره رو دهنش و بلندش میکنه،میبرتش سمت ماشین)
جنی: ( جیغغغغغغ ) کمککککککک دزززززززدددددد ( میدوعه تا بگیرتش ولی کوک زود سوار میشه میره)
* اریکا سعی میکنه جیغ بزنه اما بیهوش میشه و جیغ خفه میکشه ، کوک خیلی ناراحت میشه از این صدا ولی نمیتونست کار دیگه کنه*
ته: این چه کاری بود کردییی چرا اینجوری کردی باهاشش؟
کوک: تروخدا الان بیخیال شو عصابم خورده نمیدونم چرا این کارو کردم ولی میدونم کار دیگه نمیتونستم بکنم
ته: ریدی چرا دزدیدیششش؟؟
کوک: میخواستی بهش بگم سلام عزیزم من مافیا ام بیا با من ازدواج کن؟!
ته: خب ابله اینجوری ازت بدش میاد که
کوک: نه اینجوری نمیشه ، براش توضیح میدم
( میرسن امارت )
* کوک براید استایل اریکا رو بغل میکنه و میبرتش داخل امارت و رو میزارتش رو تخت اتاق خودش*
( فردای اون شب )
اری: میگم ، اگه قراره خیلی منو اینجا نگه داری و .. نمیزاری برم .. بهم اجازه میدی که به خانوادم و دوستم هر از گاهی زنگ بزنم؟؟ اصن .. اصن هر وقت خودت اجازه بدی ، باور کن بهشون نمیگم اینجام ، هیچی نمیگم قول میدم .
کوک: (یه قدم جلو میره) درسته مافیام ولی زندان بان نیستم تو هر کاری دوست داری کن اجازه منو داری از همه نظر لازم نیست برای انجام هر کاری ازم اجازه بخوای
اری: م..ممنون
* کوک از اتاق میره بیرون و در اتاق رو باز میزاره بعد از خونه خارج میشه تا به کاراش برسه ، اریکا با خودش فکر میکنه حالا که کوک نیست میتونه بره و خونه رو ببینه ، میاد بیرون از اتاق و یواش یواش کل امارتو میبینه ، به اتاق کوک میرسه و نمیدونه کجاست ، نزدیک میشه تا بازش کنه که اجوما میاد و میگه: *
اجوما: خانم لطفا سمت اونجا نرید ، ارباب اجازه نمیدن کسی وارد اونجا بشه
* اریکا با اینکه میدونست کوک بهش گفته که اجازه انجام همه کارو داره ، ولی چیزی نمیگه*
اری: آمم باشه
* صدای باز شدن در امارت و صدای وارد شدن ماشین جونگ کوک ب امارت رو ب وضوح میشد شنید*
اجوما: آااا خانم لطفا برگردین تو اتاقتون الان ارباب میان عصبی میشن
اری: باشه باشه ( میره تو اتاقش)
* کوک با یه چهره ی فوق العاده خسته و عصبی وارد خونه میشه ، یقش باز شده بود و اخماش تو هم بود ، فورا کتش رو در میاره و از پله ها بالا میاد*
اجوما: سلام ارباب اتفاقی افتاده ؟
کوک: با مدیر برنامه ی بیون تماس بگیر فورا(نسبتا بلند) ( بیون نقش بد داستانه ، کارش برده داری و این چیزاست)
اجوما: چشم(تماس گرفت)
م.ب (مخفف مدیر بیون) : بله
کوک: ببین کودن اینو به اون رئیس ابلهت بگو ، بگو جئون گفته با دستای خودم زنده زنده دفنت میکنم اگه بخوای بهش آسیب بزنی ، و اینم بگو ، اریکا برده نیست که بخوام بفروشمش ( آخری رو داد زد)
*اریکا همه چیو میشنوه ، اما میخواد بدونه ماجرای اصلی چیه ، پس وقتی جونگ کوک وارد اتاق ممنوعه یعنی اتاق شخصیش میشه اریکا میره تا ماجرا رو ازش بپرسه*
خمارییییی
لایک و کامنت فراموش نشه:)
۸.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.