فیک آقای خشن قسمت ۵۰
کوکی هرروز می اومد پشت شیشه ماریسا رو نگاه میکرد تهیونگ هم به کارهاش می رسید و برای ماریسا کشاورزی راه انداخته بود
جون کوک هم پلیس شد و توی یکماه تونست دزدهارو بگیره عذاب وجدان داشت
که چرااااا چنين کاری کرده پس فردا تولد
ماریسا بود کوکی هرروز می اومد اونجا با گلهای مورد علاقه ماریسا و نگاهش میکرد
جون کوک شبها می اومد بیمارستان پیش ماریسا فردای روز تولدماریسا جون کوک از خواب بیدار شد و رفت کوکی هم طبق معمول رفت بیمارستان دید تخت ماریسا خالیه ترسید از پرسنل پرسید گفت معجزه است ایشون با اسنپ به سمت خونه حرکت کردش کوکی چشماش اشک خوشحالی شد
اومد خونه دید همه جا تمیز شده وبوی غذای خوشمزه میاد ماریسا فهمید که کوکی اومده پرید بغلش و گفت سلام شیرینکم
کوکی داشت تو بغل ماریسا گریه میکرد
ماریسا اشکهاشو پاک کردو گفت من که زنده ام گریه نکن کوکی گفت تو قربانی من شده بودی نمیخواستم اینجوری بشه
جون کوک هم پلیس شد و توی یکماه تونست دزدهارو بگیره عذاب وجدان داشت
که چرااااا چنين کاری کرده پس فردا تولد
ماریسا بود کوکی هرروز می اومد اونجا با گلهای مورد علاقه ماریسا و نگاهش میکرد
جون کوک شبها می اومد بیمارستان پیش ماریسا فردای روز تولدماریسا جون کوک از خواب بیدار شد و رفت کوکی هم طبق معمول رفت بیمارستان دید تخت ماریسا خالیه ترسید از پرسنل پرسید گفت معجزه است ایشون با اسنپ به سمت خونه حرکت کردش کوکی چشماش اشک خوشحالی شد
اومد خونه دید همه جا تمیز شده وبوی غذای خوشمزه میاد ماریسا فهمید که کوکی اومده پرید بغلش و گفت سلام شیرینکم
کوکی داشت تو بغل ماریسا گریه میکرد
ماریسا اشکهاشو پاک کردو گفت من که زنده ام گریه نکن کوکی گفت تو قربانی من شده بودی نمیخواستم اینجوری بشه
۲.۴k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.