وقتی همش خوابی و ..
از هفته ی پیش رفته بودی خونه هان بمونی
چون تو این مدت همش خوابگاه زندگی میکردی و برای ترم آخر دانشگاه درس میخوندی تو این مدت جیسونگ خیلی حمایتت کرد
اما با تموم شدن پایان ترمت و شروع کردن کار جدید همه چی تغییر کرد مجبور شدی از خوابگاه بیایی بیرون و خونه اجاره کنی ولی هنوز به اون استقلال مالی نرسیده بودی
ولی تو یکی و داشتی که تو هر شرایطی کمکت میکرد پس با آغوش باز بردت خونه خودش
ساعت چهار بعد از ظهر بود و تو از دیشب هنوز خواب بودی هان چند دفعه اومد بود تو اتاق بیدارت کرده بود اما اصلا نمیخواستی بلند شدی از جات برای بار پنجم با صدای باز شدن در اتاق چشمات و نیمه باز کردی و جیسونگ و دیدی
هان : حوصلم سر رفتهههه
+ اوهوم ... آره ... اوه
هان : ساعت چهارههه
+.....
هان پرید روت و بغلت کرد
+ آیی...... یکم دیگه فقط
هان : از صبح داری میگی یکم دیگه .
سینش و فشار دادی و هدایتش کردی به سمت عقب تا بتونی بشینی بزور کمتر و صاف کردی و تکیه دادی به پشتی تخت و بهت زده به همه جا نگاه میکردی
جیسونگ با دیدن قیافت خنده ای کرد : جن دیدی ؟
+ نه. ... هنوز عادت نکردم به این خونه فک کنم
هان : عادت میکنی به هر حال رسمیش کنیم باید اینجا بمونیم دیگه سعی کن از الان عادت کنی پس
+ چی رو رسمی کنیم ؟
هان یه چشمک ریز و مفهوم داری زد : خودت فهمیدی دیگه .... میرم آماده شم بریم بیرون ... تو ام آماده باش تا نیم ساعت دیگه .... نخوابیاها
بعد از گفتن حرفش در اتاق هست با فکر اینکه منظورش از رسمی کردن .... رسمی کردن رابطتتون و ازدواج بوده ذوق مرگ شده پاشدی و آماده شدی
چون تو این مدت همش خوابگاه زندگی میکردی و برای ترم آخر دانشگاه درس میخوندی تو این مدت جیسونگ خیلی حمایتت کرد
اما با تموم شدن پایان ترمت و شروع کردن کار جدید همه چی تغییر کرد مجبور شدی از خوابگاه بیایی بیرون و خونه اجاره کنی ولی هنوز به اون استقلال مالی نرسیده بودی
ولی تو یکی و داشتی که تو هر شرایطی کمکت میکرد پس با آغوش باز بردت خونه خودش
ساعت چهار بعد از ظهر بود و تو از دیشب هنوز خواب بودی هان چند دفعه اومد بود تو اتاق بیدارت کرده بود اما اصلا نمیخواستی بلند شدی از جات برای بار پنجم با صدای باز شدن در اتاق چشمات و نیمه باز کردی و جیسونگ و دیدی
هان : حوصلم سر رفتهههه
+ اوهوم ... آره ... اوه
هان : ساعت چهارههه
+.....
هان پرید روت و بغلت کرد
+ آیی...... یکم دیگه فقط
هان : از صبح داری میگی یکم دیگه .
سینش و فشار دادی و هدایتش کردی به سمت عقب تا بتونی بشینی بزور کمتر و صاف کردی و تکیه دادی به پشتی تخت و بهت زده به همه جا نگاه میکردی
جیسونگ با دیدن قیافت خنده ای کرد : جن دیدی ؟
+ نه. ... هنوز عادت نکردم به این خونه فک کنم
هان : عادت میکنی به هر حال رسمیش کنیم باید اینجا بمونیم دیگه سعی کن از الان عادت کنی پس
+ چی رو رسمی کنیم ؟
هان یه چشمک ریز و مفهوم داری زد : خودت فهمیدی دیگه .... میرم آماده شم بریم بیرون ... تو ام آماده باش تا نیم ساعت دیگه .... نخوابیاها
بعد از گفتن حرفش در اتاق هست با فکر اینکه منظورش از رسمی کردن .... رسمی کردن رابطتتون و ازدواج بوده ذوق مرگ شده پاشدی و آماده شدی
۷.۶k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.