شادی اور(part 29)
_______♡part 29♡_______
کوک:هیچی همینطوری حس بدی داشتم
تهیونگ: بچه ها رسیدیم بیاین بریم بیرون
همگی رفتیم بیرون
کوک: هوپی هیونگ اونجارو ببین چقدر ساحل قشنگی داره
هوبی: هوم خیلی قشنگه میخوای بریم اونجا؟
سوبین:بیاین تا اونجا مسابقه بدیم
ته:یک دو سه
همگی داشتیم میدوییدم سمت اون ساحل صخره ای یه حسی داشتم که قبلا هیچ وقت تجربش نکرده بودم حس میکردم خیلی دوستای خوبی دارم با اینکه تازه باهاشون اشنا شده بودم خیلی صمیمی شده بودیم برای یه لحضه توی عمرم احساس کردم دوستای واقعی دارم و از ته دل خوشحالم و داره بهم خوش میگذره
^شب^
بعد شام همه دور یه اتیش جمع شده بودیم جلوی یه کلبه چوبی و داشتیم ^انگشتتو بیار بالا^ بازی میکردیم
شوگا: اگه افسرده ای یا قبلا افسردگی داشتی انگشتتو بیار بالا
همه یه انگشتشونو اوردن بالا
رائون: اگه دلت برای عشق اولت تنگ شده انگشتتو بیار بالا
سوبین و رائون و جیهوپ یه انگشتشونو اوردن بالا
سوبین: اگه از گریه کردن جلوی بقیه متنفری انگشتتو بیار بالا
سوبین و جونگ کوک و شوگا و جیهوپ یه انگشتشونو اوردن بالا
کوک: اگه توی این جمع کسی هست که عاشقش باشی انگشتتو بیار بالا
تهیونگ و جیمین و جونگ کوک و رائون یه انگشتشونو اوردن بالا
جیمین: اگه موقع بچگیت توی مدرسه برات قلدری میکردن و مسخرت میکردن انگشتشو بیار بالا
جیمین و سوبین و تهیونگ انگشتشونو اوردن بالا
رائون: سوبین توهم؟
تهیونگ:سوبین کی اذیتت میکردههه؟ چرا بهم چیزی نگفتی هاا؟
سوبین:تو اول بفکر خودت باش بعدشم اون مال خیلی وقت پیشه دیگه مهم نیس من الان شمارو دارم که مثل دوستای واقعیمین همین برام کافیه
رائون: حیح قلبم اکلیلی شد دختره
تهیونگ: هروقت کسی اذیتت کرد بهم بگو
سوبین: چرا جوری رفتار میکنی که انگار بچم؟ دیگه بزرگ شدم میتونم از خودم مراقبت کنم یعنی چی بهت بگم اصلا این حرفت معنی نمیده
بعد اینکه همه یه دور بازی کردن شوگا گیتار اورده بود و گیتار زد و جونگ کوک هم اهنگ خوند کم کم داشت خوابم میگرفت ولی نمیخواستم تنهایی برم بخوابم وقتی همه بیدارن
سوبین:(خمیازه)
رائون: انگار خیلی خوابت میاد چرا نمیری بخوابی
سوبین:چجوری وقتی شما همتون بیدارین من بخوابم؟
^ویو جونگ کوک^
کل مدتی که باهم نشسته بودیم حواسم به سوبین بود انگار هیچ چیزو جز اون نمیدیدم من نمیخواستم عشق یکطرفه داشته باشم ولی الان فک کنم چه بخوام چه نخوام عاشقش شده بودم و نمیتونستم کاری بکنم مغزم همش بهم هشدار میداد که هرچه سریعتر حسمو بهش بگم که اگه نخواست باهام باشه بتونم احساسمو کنترل کنم ولی قلبم بهم میگفت اگه عجله کنم ممکنه از دستش بدم
*ادامه دارد...*
مرسی که حمایت میکنین♥️
لایک و کامنت یادتون نره🥹🫶🏻
کوک:هیچی همینطوری حس بدی داشتم
تهیونگ: بچه ها رسیدیم بیاین بریم بیرون
همگی رفتیم بیرون
کوک: هوپی هیونگ اونجارو ببین چقدر ساحل قشنگی داره
هوبی: هوم خیلی قشنگه میخوای بریم اونجا؟
سوبین:بیاین تا اونجا مسابقه بدیم
ته:یک دو سه
همگی داشتیم میدوییدم سمت اون ساحل صخره ای یه حسی داشتم که قبلا هیچ وقت تجربش نکرده بودم حس میکردم خیلی دوستای خوبی دارم با اینکه تازه باهاشون اشنا شده بودم خیلی صمیمی شده بودیم برای یه لحضه توی عمرم احساس کردم دوستای واقعی دارم و از ته دل خوشحالم و داره بهم خوش میگذره
^شب^
بعد شام همه دور یه اتیش جمع شده بودیم جلوی یه کلبه چوبی و داشتیم ^انگشتتو بیار بالا^ بازی میکردیم
شوگا: اگه افسرده ای یا قبلا افسردگی داشتی انگشتتو بیار بالا
همه یه انگشتشونو اوردن بالا
رائون: اگه دلت برای عشق اولت تنگ شده انگشتتو بیار بالا
سوبین و رائون و جیهوپ یه انگشتشونو اوردن بالا
سوبین: اگه از گریه کردن جلوی بقیه متنفری انگشتتو بیار بالا
سوبین و جونگ کوک و شوگا و جیهوپ یه انگشتشونو اوردن بالا
کوک: اگه توی این جمع کسی هست که عاشقش باشی انگشتتو بیار بالا
تهیونگ و جیمین و جونگ کوک و رائون یه انگشتشونو اوردن بالا
جیمین: اگه موقع بچگیت توی مدرسه برات قلدری میکردن و مسخرت میکردن انگشتشو بیار بالا
جیمین و سوبین و تهیونگ انگشتشونو اوردن بالا
رائون: سوبین توهم؟
تهیونگ:سوبین کی اذیتت میکردههه؟ چرا بهم چیزی نگفتی هاا؟
سوبین:تو اول بفکر خودت باش بعدشم اون مال خیلی وقت پیشه دیگه مهم نیس من الان شمارو دارم که مثل دوستای واقعیمین همین برام کافیه
رائون: حیح قلبم اکلیلی شد دختره
تهیونگ: هروقت کسی اذیتت کرد بهم بگو
سوبین: چرا جوری رفتار میکنی که انگار بچم؟ دیگه بزرگ شدم میتونم از خودم مراقبت کنم یعنی چی بهت بگم اصلا این حرفت معنی نمیده
بعد اینکه همه یه دور بازی کردن شوگا گیتار اورده بود و گیتار زد و جونگ کوک هم اهنگ خوند کم کم داشت خوابم میگرفت ولی نمیخواستم تنهایی برم بخوابم وقتی همه بیدارن
سوبین:(خمیازه)
رائون: انگار خیلی خوابت میاد چرا نمیری بخوابی
سوبین:چجوری وقتی شما همتون بیدارین من بخوابم؟
^ویو جونگ کوک^
کل مدتی که باهم نشسته بودیم حواسم به سوبین بود انگار هیچ چیزو جز اون نمیدیدم من نمیخواستم عشق یکطرفه داشته باشم ولی الان فک کنم چه بخوام چه نخوام عاشقش شده بودم و نمیتونستم کاری بکنم مغزم همش بهم هشدار میداد که هرچه سریعتر حسمو بهش بگم که اگه نخواست باهام باشه بتونم احساسمو کنترل کنم ولی قلبم بهم میگفت اگه عجله کنم ممکنه از دستش بدم
*ادامه دارد...*
مرسی که حمایت میکنین♥️
لایک و کامنت یادتون نره🥹🫶🏻
۷.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.