فیک خانه وحشت
پارت۳۲
پس این بهترین فرصت منه ک باهاتون شرط ببندم نه؟
جیمین: چی میخای بگو؟
جنی: خب واضع نیس؟ من تورو میخام یا مال من میشی و باهام ازدواج میکنی یا.. خودت میدونی دیگ نگم
جیمین: تهدیدم میکنیی
جنی: چ میخای تعدید بدون چ هر چی ولی تصمیم با خودته من رفتم تا فردا فک کنین دوتا بردار و تصمیمتونو بهم بگی بایی
کای: هرزه
کای: جیمین میخای چیکار کنی؟
جیمین: نمیدونم بخاطر ا.ت ک شده باید انجام بدم وگرنه ا.ت ممکنه از بس اونجا بمونه بمیره
کای: ولی واقعو میخای با این هرزه ازدواج کنی و حرف بزرگ خان رو ب جا بیاری؟
جیمین: تو کاری نداشته باش خودم میدونم چیکار کنم..
کای: باشه
(یعنی جیمین چ تصمیمی میگیره با جنی ازدواج میکنه یا نقشش چیه؟..
فردا*
جنی: خب تصمیمت تو گرفتی؟
جیمین:اره
جنی:میشنومم!!
جیمین: قبوله باهات ازدواج میکنم اما ا.ت رو آزاد کن برعه
جنی: نگران ا.ت نباش وقتی ما عقدمون رسمی شد ایینه عزیز من خود ب خود ا.ت رو ب این دنیا بر میگردنه
جیمین: خوبه!
جنی: فردا عروسیه پس اماده باش
جیمین: اوکی-
ویو ا.ت
یعنی جیمین میخاد ازدواج کنه باهاش و منو واقعا فراموش کرده ؟ ن ا.ت فکر بد نکن اون دوستت داره شاید ی نقشه ایی داره ایی خدا دارم دیوننه میشمم
فردا روز عروسی**
عاقد: نمیدونم چی میخونه ولی اخرش میگه قبول میکنین🙂😂
جنی: قبول میکنم
جیمین: قبول میکنم
بعد از دقایقی ک اینا عقد کردن کای پیش آیینه بود و ا.ت از آینه ازاد شد جیمین هم فهمید ک ا.ت برگشتع نوشیدنی ک روی میز بود رو برداشت و داد ب جنی ک الان همسرش هس و گفت بسلامتی همه باهام ب سلامتی نوشیدن... بعد از چن دقیقه ا.ت از بالا داشت بهشون نگا میکرد و گریه میکرد اون یعنی الان عشقشو از دست داده الان تنها کسی ک آرومش میکرد کای بود بغلش کرد..
کای: هشش اروم باش همه چی درست میشع
ا.ت: او..اون از...ازدواج .. کردعه.. هقق
کای: اروم یاش اون حتما ی جیزی مدونه ک این کارو کرده وگرنه جیمین ک عاشق جنی نیس ک اون تورو دوست داره باشه گریه نکن قلبم درد میگیره
ا.ت: اومم نمیتونم جلو خودمو بگیرم هقق
کای: باش بیا بشین این آبو بخور..
ا.ت: باش..
بعد از دقایقی صدای جیغ از پایین اومد ترسیدم و ب کای گفتم چی شده؟
کای: نترس چیزی نیس..
پس این بهترین فرصت منه ک باهاتون شرط ببندم نه؟
جیمین: چی میخای بگو؟
جنی: خب واضع نیس؟ من تورو میخام یا مال من میشی و باهام ازدواج میکنی یا.. خودت میدونی دیگ نگم
جیمین: تهدیدم میکنیی
جنی: چ میخای تعدید بدون چ هر چی ولی تصمیم با خودته من رفتم تا فردا فک کنین دوتا بردار و تصمیمتونو بهم بگی بایی
کای: هرزه
کای: جیمین میخای چیکار کنی؟
جیمین: نمیدونم بخاطر ا.ت ک شده باید انجام بدم وگرنه ا.ت ممکنه از بس اونجا بمونه بمیره
کای: ولی واقعو میخای با این هرزه ازدواج کنی و حرف بزرگ خان رو ب جا بیاری؟
جیمین: تو کاری نداشته باش خودم میدونم چیکار کنم..
کای: باشه
(یعنی جیمین چ تصمیمی میگیره با جنی ازدواج میکنه یا نقشش چیه؟..
فردا*
جنی: خب تصمیمت تو گرفتی؟
جیمین:اره
جنی:میشنومم!!
جیمین: قبوله باهات ازدواج میکنم اما ا.ت رو آزاد کن برعه
جنی: نگران ا.ت نباش وقتی ما عقدمون رسمی شد ایینه عزیز من خود ب خود ا.ت رو ب این دنیا بر میگردنه
جیمین: خوبه!
جنی: فردا عروسیه پس اماده باش
جیمین: اوکی-
ویو ا.ت
یعنی جیمین میخاد ازدواج کنه باهاش و منو واقعا فراموش کرده ؟ ن ا.ت فکر بد نکن اون دوستت داره شاید ی نقشه ایی داره ایی خدا دارم دیوننه میشمم
فردا روز عروسی**
عاقد: نمیدونم چی میخونه ولی اخرش میگه قبول میکنین🙂😂
جنی: قبول میکنم
جیمین: قبول میکنم
بعد از دقایقی ک اینا عقد کردن کای پیش آیینه بود و ا.ت از آینه ازاد شد جیمین هم فهمید ک ا.ت برگشتع نوشیدنی ک روی میز بود رو برداشت و داد ب جنی ک الان همسرش هس و گفت بسلامتی همه باهام ب سلامتی نوشیدن... بعد از چن دقیقه ا.ت از بالا داشت بهشون نگا میکرد و گریه میکرد اون یعنی الان عشقشو از دست داده الان تنها کسی ک آرومش میکرد کای بود بغلش کرد..
کای: هشش اروم باش همه چی درست میشع
ا.ت: او..اون از...ازدواج .. کردعه.. هقق
کای: اروم یاش اون حتما ی جیزی مدونه ک این کارو کرده وگرنه جیمین ک عاشق جنی نیس ک اون تورو دوست داره باشه گریه نکن قلبم درد میگیره
ا.ت: اومم نمیتونم جلو خودمو بگیرم هقق
کای: باش بیا بشین این آبو بخور..
ا.ت: باش..
بعد از دقایقی صدای جیغ از پایین اومد ترسیدم و ب کای گفتم چی شده؟
کای: نترس چیزی نیس..
۹۱.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.