عمارت خونین(۶)🖤
چند بار زدم که صورتش پر از خون شد وچند تا از دندوناش شکست
گفت:نزن روانییییی وداد میزدددد
واقعا برام مهم نبود دختره وفقط میخواستم بزنمش باید ادمش میکردم
ولی احساس کردم دیگه بسشه
ولش کردم دستم پر از خون شده بود
دستمالی که اونجا روی میز بود را برداشتم و دستما باهاش پاک کردم وپوزخنده ای زدم وگفتم:هع این تازه اولشه
ورفتم بیرون واقعا اعصابم را خش خشی کرده بود با قدمای محکم واستوار داشتم میرفتم سمت در عمارت که توی راه جبهوپا دیدم
گفتم: آها راستی جیهوپ داری میری برو پایین این دختره را بردار واونجا را تمیز کن بعدشم بندازش توی یک اتاق ودرا روش قفل کن
نمیخوام کوتاهی کنی وگرنه با من طرفی
اصلا روی مهربونت را نشون نده وگرنه اون روما میبینی
جیهوپ:مگه کجاس؟
جونگکوک:
جیهوپ گفت مگه کجاس
به سمت جلو قدم برداشتم وحرکت کردم وگفت
توی اتاق شکنجه
گفت:چ چ چی؟؟ اون دخترررر خیلییی ضعیفه برای این کارات ارباببب
بی توجه بهش وبدون اینکه جوابش را بدم به سمت در رفتم وبه سمت ماشینم حرکت کردم
رفتم کلیدا از دست یکی از بادیگاردا گرفتم وسوار ماشین شدم
و از اون عمارت زدم بیرون
وبا سرعت شدید حرکت کردم
نمیدونسنم کجا میخوام برم فقط میرفتم
همینطور که تند میرفتم نزدیک بود بزنم یک ماشین که اون ماشین یک بوق کشید وگفت:چتههه
اعصابم خورد شده بود ماشینا نگه داشتم وزدم روی فرمون به اینه ماشین نگاه کردم از عصبانیت رگای صورتم زده بود بیرون تند تند نفس میزدم یک چیزی اینجا داشت میرفت روی مخم که نمیدونسنم چیه ونمیتونستم ارومش کنم
ا٫ت:
خیلی رواننییییی خیلییییی,با صدای بلند داد میزدممم
انقدر درد مبکرد صورتم ودهنم که مبخواستممم بکشمشششش
چطور جرئت میکنه با من اینطورررر کنهههه
از درد شروع کردم به گریه کردننننن
که دیدم صدای در اومد ویک پسری اومد تو
صورت مهربونی داشت
ولی من خیلی وقت پیش یاد گرفته بودم گول این چهره هارا نخورم
اومد ودستاما باز کرد
گفتممک:اون پسره ی عوضییییییییی با من که دشمنیییییی داره؟(با داد)
دلم میخواد بکشمشش اصلا تو کی؟
جیهوپ:دختر جون بهتره اروم باشی چون حالت زیادی خوب نیست واینکه ارباب زیادی عصبیه بهتره باهاش کنار بیایییی
ا٫ت:چی میگیی؟یعنی چی کنار بیامممممم اصلا من اینجا چیکار میکنممم اصلا تو کی؟؟؟
جبهوپ:من جیهوپم یکی از دوستای همون پسره ی روانی که میگی
بعدشم تو کارایی کردی که نباید میکردی وچیزایی دیدی که نباید میدیدی پس بدون چرا اینجایی
ا٫ت:شما مافیاااا های عوضی از جون من چیمیخواییددد
جیهوپ:اونا دیگه باید از ارباب بپرسی
ا٫ت:من اون رئیس عوضیتونرا مبکشمممم
جیهوپ:,جرئتشا نداری دختر جون
حالا هم به جای حرف زدم بیا دنبالم
دلت که نمیخواد باز بیاد بزنتت
ا٫ت:
وقتی گفت دلت نمبخواد که ببشتر بزنتت یک ترسی بدنما گرفت وبدنم لرزید
دستما گرفت وکشوند وبرد عمارت خیلی بزرگ وخوشگلی بود ولی
ادمای توش خیلی عوضی بودند تیکه به تیکش ادم مسلح وایساده بودند دیدم اون پسره کشوند وبردمتوی یک اتاق
اتاق بهتری بود یعنی حداقل کمتر تاریک بود
انداختم تو وگفت:صدات در نیاد وگرنه برا خودت بد میشه
ودرا بست
به دیوار تکیه دادم وبه این که همه چی توی این چند روز انقدر سریع اتفاق افتاد فکر کردم
که دیدم باز در باز شد
وهمون پسره اومد تو
یک سینی انداخت جلوم توش بکم نودل بود
ویک لیوان اب
گفت: بخوررر وگرنه از زیر دست ارباب نیمتونی زنده بیرون بیای
خیلی گشنم بود ولی ترسیدم توی غذا چیزی ریخته باشند بازم رفت بیرون ودرا بست ترسیدم چیز خورم کنند برای همین چیزی نخوردم
جونگکوک:یکم اروم تر شده بودم شروع کردم به حرکت
باید میرفتم با یکی دیدن میکردن
برای همین رفتم باری که همیشه معاملاتم را اونجا انجام میدادم
رفتم داخل همه تا منا دیدند ترسیدند همه اونجا منا میشناختند ومیترسیدند زیاد نزدیکم بشه
رفتم ویک لیوان و ...ی...س...ک..ی. سفارش دادم گارسون بهم داد گفتک:سوجون کی میاد؟
گفت:همینجا بود گوشش زنگ خورد حتما رفته اونطورف الان میاد
آهنگ زیاد بود ورو مخم داد زدم:این اهنگا خفش کنید وگرنه میدونم چطور خفش کنم 😡که
بچه هاهااا واقعا ممنون حمایت میکنید لطفاا این پارتم حمایت کنید تا پارت بعدی را بزارم
اگه حمایتا کم باشه نمیزارم
گفت:نزن روانییییی وداد میزدددد
واقعا برام مهم نبود دختره وفقط میخواستم بزنمش باید ادمش میکردم
ولی احساس کردم دیگه بسشه
ولش کردم دستم پر از خون شده بود
دستمالی که اونجا روی میز بود را برداشتم و دستما باهاش پاک کردم وپوزخنده ای زدم وگفتم:هع این تازه اولشه
ورفتم بیرون واقعا اعصابم را خش خشی کرده بود با قدمای محکم واستوار داشتم میرفتم سمت در عمارت که توی راه جبهوپا دیدم
گفتم: آها راستی جیهوپ داری میری برو پایین این دختره را بردار واونجا را تمیز کن بعدشم بندازش توی یک اتاق ودرا روش قفل کن
نمیخوام کوتاهی کنی وگرنه با من طرفی
اصلا روی مهربونت را نشون نده وگرنه اون روما میبینی
جیهوپ:مگه کجاس؟
جونگکوک:
جیهوپ گفت مگه کجاس
به سمت جلو قدم برداشتم وحرکت کردم وگفت
توی اتاق شکنجه
گفت:چ چ چی؟؟ اون دخترررر خیلییی ضعیفه برای این کارات ارباببب
بی توجه بهش وبدون اینکه جوابش را بدم به سمت در رفتم وبه سمت ماشینم حرکت کردم
رفتم کلیدا از دست یکی از بادیگاردا گرفتم وسوار ماشین شدم
و از اون عمارت زدم بیرون
وبا سرعت شدید حرکت کردم
نمیدونسنم کجا میخوام برم فقط میرفتم
همینطور که تند میرفتم نزدیک بود بزنم یک ماشین که اون ماشین یک بوق کشید وگفت:چتههه
اعصابم خورد شده بود ماشینا نگه داشتم وزدم روی فرمون به اینه ماشین نگاه کردم از عصبانیت رگای صورتم زده بود بیرون تند تند نفس میزدم یک چیزی اینجا داشت میرفت روی مخم که نمیدونسنم چیه ونمیتونستم ارومش کنم
ا٫ت:
خیلی رواننییییی خیلییییی,با صدای بلند داد میزدممم
انقدر درد مبکرد صورتم ودهنم که مبخواستممم بکشمشششش
چطور جرئت میکنه با من اینطورررر کنهههه
از درد شروع کردم به گریه کردننننن
که دیدم صدای در اومد ویک پسری اومد تو
صورت مهربونی داشت
ولی من خیلی وقت پیش یاد گرفته بودم گول این چهره هارا نخورم
اومد ودستاما باز کرد
گفتممک:اون پسره ی عوضییییییییی با من که دشمنیییییی داره؟(با داد)
دلم میخواد بکشمشش اصلا تو کی؟
جیهوپ:دختر جون بهتره اروم باشی چون حالت زیادی خوب نیست واینکه ارباب زیادی عصبیه بهتره باهاش کنار بیایییی
ا٫ت:چی میگیی؟یعنی چی کنار بیامممممم اصلا من اینجا چیکار میکنممم اصلا تو کی؟؟؟
جبهوپ:من جیهوپم یکی از دوستای همون پسره ی روانی که میگی
بعدشم تو کارایی کردی که نباید میکردی وچیزایی دیدی که نباید میدیدی پس بدون چرا اینجایی
ا٫ت:شما مافیاااا های عوضی از جون من چیمیخواییددد
جیهوپ:اونا دیگه باید از ارباب بپرسی
ا٫ت:من اون رئیس عوضیتونرا مبکشمممم
جیهوپ:,جرئتشا نداری دختر جون
حالا هم به جای حرف زدم بیا دنبالم
دلت که نمیخواد باز بیاد بزنتت
ا٫ت:
وقتی گفت دلت نمبخواد که ببشتر بزنتت یک ترسی بدنما گرفت وبدنم لرزید
دستما گرفت وکشوند وبرد عمارت خیلی بزرگ وخوشگلی بود ولی
ادمای توش خیلی عوضی بودند تیکه به تیکش ادم مسلح وایساده بودند دیدم اون پسره کشوند وبردمتوی یک اتاق
اتاق بهتری بود یعنی حداقل کمتر تاریک بود
انداختم تو وگفت:صدات در نیاد وگرنه برا خودت بد میشه
ودرا بست
به دیوار تکیه دادم وبه این که همه چی توی این چند روز انقدر سریع اتفاق افتاد فکر کردم
که دیدم باز در باز شد
وهمون پسره اومد تو
یک سینی انداخت جلوم توش بکم نودل بود
ویک لیوان اب
گفت: بخوررر وگرنه از زیر دست ارباب نیمتونی زنده بیرون بیای
خیلی گشنم بود ولی ترسیدم توی غذا چیزی ریخته باشند بازم رفت بیرون ودرا بست ترسیدم چیز خورم کنند برای همین چیزی نخوردم
جونگکوک:یکم اروم تر شده بودم شروع کردم به حرکت
باید میرفتم با یکی دیدن میکردن
برای همین رفتم باری که همیشه معاملاتم را اونجا انجام میدادم
رفتم داخل همه تا منا دیدند ترسیدند همه اونجا منا میشناختند ومیترسیدند زیاد نزدیکم بشه
رفتم ویک لیوان و ...ی...س...ک..ی. سفارش دادم گارسون بهم داد گفتک:سوجون کی میاد؟
گفت:همینجا بود گوشش زنگ خورد حتما رفته اونطورف الان میاد
آهنگ زیاد بود ورو مخم داد زدم:این اهنگا خفش کنید وگرنه میدونم چطور خفش کنم 😡که
بچه هاهااا واقعا ممنون حمایت میکنید لطفاا این پارتم حمایت کنید تا پارت بعدی را بزارم
اگه حمایتا کم باشه نمیزارم
۸.۹k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.