پارت ۷۵
پارت ۷۵
ویو ته
بعد از انجام دادن کارام رفتم پیش بچه ها.
+بچه ها دلم ماجراجویی میخواد .
جیمین : جان جدت بیخیال شو . چجوری ماجراجویی واسه آقا جور کنیم؟!
+(چشم غره)
جیمین : میای بریم جنگل؟!(نگاه مرموز به ته)
+(نگاه های مرموز)
سریع پاشدم و دوییدم سمت درختا که جیمین هم پست سرم شروع به دوییدن کرد .
با هم دیگه میخندیدیم و راه میرفتیم که یه چیزی خورد تو سرم .
+آخخخخخخخخ
جیمین : چیشد ؟(نگران)
+آخخخ آییییی چمیدونم . این ... این چیه ؟!(تعجب)
جیمین : نمیدونم . بازش کن ببینیم چیه .
یه نامه طور بود که بازش کردم و از دیدن داخلش واقعا تعجب کردیم و یکم هم ترسیدیم.
داخلش نوشته بود که " اگر میخوای خواهرت زنده بمونه بالا سرت رو نگاه کن" .
واقعا نمیدونستیم چیکار کنیم .
جیمین : خواهرت !؟(تعجب)
+خواهرم ؟ خواهر ندارم که . (نگران)
که یهو یه چیز قرمز رنگ به حالت خون ریخت رو برگه .
با تردید سرمون رو به بالا برگردوندیم که با صحنه ی رو به رومون از وحشت دادی زدیم و با سرعت بالا رفتیم سمت چادر .
خیلی خیلی وحشت کرده بودم و واقعا پاهام داشت سست میشد .
وقتی رسیدیم به چادر و بچه ها رو دیدم دیگه نفهمیدم چی شد و با یه ضرب رو زانو خوردم زمین ...
فقط بچه ها رو میدیدم که با تعجب زیاد به من و جیمین نگا میکنن . جیمین پرید تو بغل شوگا و از ترس نفس نفس میزد
کوک سریع دویید سمتم و بعد هم کل بچه ها اومدن جلو
-ت...تهیونگ ... تیهونگ چیشده؟ تهیونگ خوبی ؟ حرف بزن!!!(نگران)
+جی...جیمین . جیمین ...(نفس نفس)
جیمین : تیهونگ....به...بهشون بگو(گریه)
+نمی...نمیتونم ... حرف بزنم...(نفس نفس)
-تهیونگگگگگ . بچه ها آب بیارید واسش . تهیونگ پاشو ببینم . (هل و نگران)
بخاطر دوییدن و صحنه ای که دیده بودیم نفسم بالا نمیومد و نمیتونستم درست حرف بزنم .
کوک سریع بلندم کرد و بُردَتَم رو یکی از صندلی ها نشوند ؛ بعد هم کل بچه ها نشستن و آبو دادن بهم
-خیله خب ته . حالا بهمون بگو چی شده (استرس)
+ما... ما رفته بودیم تو جنگل که ... که یهو یه چیزی خورد تو سرم . اولش نفهمیدم چی بود اما بعد دیدیم یه نامه هست ؛ بازش کردیم و خوندیمش . تو نامه میگفت که ....میگفت که... اگر میخوای خواهرت زنده بمونه بالا سرت رو نگاه کن . بعد هم قطره هایی مثل خون چکید رو برگه ؛ ما...ما هم بالا سرمون رو نگا کردیم که .... که ...وای!!(بغض)
-که چی تهیونگا؟ بگو بهمون .
+که صحنه خیلی خیلی بدی رو دیدیم
جیهوپ : چی دیدین تهیونگ؟
جیمین : ن....نمیشه اینجوری توصیفش...کرد ، باید ببینید.(بی حال)
-خب پاشید . پاشید باید بفهمیم این کی بوده که همچین غلطی کرده ....
ویو ته
بعد از انجام دادن کارام رفتم پیش بچه ها.
+بچه ها دلم ماجراجویی میخواد .
جیمین : جان جدت بیخیال شو . چجوری ماجراجویی واسه آقا جور کنیم؟!
+(چشم غره)
جیمین : میای بریم جنگل؟!(نگاه مرموز به ته)
+(نگاه های مرموز)
سریع پاشدم و دوییدم سمت درختا که جیمین هم پست سرم شروع به دوییدن کرد .
با هم دیگه میخندیدیم و راه میرفتیم که یه چیزی خورد تو سرم .
+آخخخخخخخخ
جیمین : چیشد ؟(نگران)
+آخخخ آییییی چمیدونم . این ... این چیه ؟!(تعجب)
جیمین : نمیدونم . بازش کن ببینیم چیه .
یه نامه طور بود که بازش کردم و از دیدن داخلش واقعا تعجب کردیم و یکم هم ترسیدیم.
داخلش نوشته بود که " اگر میخوای خواهرت زنده بمونه بالا سرت رو نگاه کن" .
واقعا نمیدونستیم چیکار کنیم .
جیمین : خواهرت !؟(تعجب)
+خواهرم ؟ خواهر ندارم که . (نگران)
که یهو یه چیز قرمز رنگ به حالت خون ریخت رو برگه .
با تردید سرمون رو به بالا برگردوندیم که با صحنه ی رو به رومون از وحشت دادی زدیم و با سرعت بالا رفتیم سمت چادر .
خیلی خیلی وحشت کرده بودم و واقعا پاهام داشت سست میشد .
وقتی رسیدیم به چادر و بچه ها رو دیدم دیگه نفهمیدم چی شد و با یه ضرب رو زانو خوردم زمین ...
فقط بچه ها رو میدیدم که با تعجب زیاد به من و جیمین نگا میکنن . جیمین پرید تو بغل شوگا و از ترس نفس نفس میزد
کوک سریع دویید سمتم و بعد هم کل بچه ها اومدن جلو
-ت...تهیونگ ... تیهونگ چیشده؟ تهیونگ خوبی ؟ حرف بزن!!!(نگران)
+جی...جیمین . جیمین ...(نفس نفس)
جیمین : تیهونگ....به...بهشون بگو(گریه)
+نمی...نمیتونم ... حرف بزنم...(نفس نفس)
-تهیونگگگگگ . بچه ها آب بیارید واسش . تهیونگ پاشو ببینم . (هل و نگران)
بخاطر دوییدن و صحنه ای که دیده بودیم نفسم بالا نمیومد و نمیتونستم درست حرف بزنم .
کوک سریع بلندم کرد و بُردَتَم رو یکی از صندلی ها نشوند ؛ بعد هم کل بچه ها نشستن و آبو دادن بهم
-خیله خب ته . حالا بهمون بگو چی شده (استرس)
+ما... ما رفته بودیم تو جنگل که ... که یهو یه چیزی خورد تو سرم . اولش نفهمیدم چی بود اما بعد دیدیم یه نامه هست ؛ بازش کردیم و خوندیمش . تو نامه میگفت که ....میگفت که... اگر میخوای خواهرت زنده بمونه بالا سرت رو نگاه کن . بعد هم قطره هایی مثل خون چکید رو برگه ؛ ما...ما هم بالا سرمون رو نگا کردیم که .... که ...وای!!(بغض)
-که چی تهیونگا؟ بگو بهمون .
+که صحنه خیلی خیلی بدی رو دیدیم
جیهوپ : چی دیدین تهیونگ؟
جیمین : ن....نمیشه اینجوری توصیفش...کرد ، باید ببینید.(بی حال)
-خب پاشید . پاشید باید بفهمیم این کی بوده که همچین غلطی کرده ....
۱.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.