Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
اشک تو چشم هام جمع شد ک امیر زد رو شانم
امیر: داری چیکار میکنی(اروم)
دریا:بیا نگاه کن
امیر نگاه کرد و بعدش دستمو گرفت و برد تو اتاق
امیر: بیا برو پد تو بزار گرفتم منمبرم کیسه اب گرم رو اماده کنم
رفتم پد گذاشتم این بغض لعنتی داشت خفم میکرد موهامو بستم و نفس نفس میزدم ک امیر امد با کیسه اب گرم کلی خوارکی
امیر: دراز بکش
دراز کشیدم
دریا:اخر دختره کار خودشو کرد
امیر: میتونم اینو بزارم رو شکمت
دریا: خیانت کرد بم تا هفته دیگ هم باهام دیگ
امیر: میشه حرفشو نزنی
دریا: چشم
لیوان اب بهم داد با قرص
امیر: بخور
خوردم و بعد سرمو ماچ کرد تعجب کرده بودم ولی خب کامیار حال کنه من نکنم
امیر: دراز بکش
دراز کشیدم از پشت بغلم کرد کش موهامو باز کرد
امیر: موهات کوتاه ولی وقتی بازه کیوتی تری
(موهاش کوتاه و فرفری و خرمایی)
دریا: میگم دلسا باردار نشه یک وقت
امیر: بشه
دریا:بشه؟ من دق میکنم
امیر: اگه شد توهم حامله شو
(دریا)
اینو ک گفت خجالت کشیدم،همنجور شکموو ماساژ میداد وقتی دست به شکمم میزد یک جوری میشدم اخه دست هاش از دست هایی کامیار بزرگ و کشیده بود،بهم پاستیل لواشک میداد میخوردم حس خوبی بود
(فردا)
از خواب بیدار شدم ساعت ۲ ظهر بود دیروز از اتاقم اصلا بیرون نیومدم رفتم دوش گرفتم ک رفتم داخل خونه تا کامیار منو دید دلسا روی لپ هاشو همنجوری میکشید و قربون صدقش میرفت محلشون ندادم لباس هامو پوشیدم ک زنگ زدم به امیر
دریا: سلام عشقم امیر کجایی(بلند)
به کامیار زیر چشمی نگاه کردم دیدم صورتش قرمز شده
امیر: الان عشقم میام
(امیر)
خودم فهمیده ک عشقم ک دریا میگه میخواد حرص کامیار دلسا رو دربیاره رفتم خونه بهش زنگ زدم ک بیاد بیرون...
اشک تو چشم هام جمع شد ک امیر زد رو شانم
امیر: داری چیکار میکنی(اروم)
دریا:بیا نگاه کن
امیر نگاه کرد و بعدش دستمو گرفت و برد تو اتاق
امیر: بیا برو پد تو بزار گرفتم منمبرم کیسه اب گرم رو اماده کنم
رفتم پد گذاشتم این بغض لعنتی داشت خفم میکرد موهامو بستم و نفس نفس میزدم ک امیر امد با کیسه اب گرم کلی خوارکی
امیر: دراز بکش
دراز کشیدم
دریا:اخر دختره کار خودشو کرد
امیر: میتونم اینو بزارم رو شکمت
دریا: خیانت کرد بم تا هفته دیگ هم باهام دیگ
امیر: میشه حرفشو نزنی
دریا: چشم
لیوان اب بهم داد با قرص
امیر: بخور
خوردم و بعد سرمو ماچ کرد تعجب کرده بودم ولی خب کامیار حال کنه من نکنم
امیر: دراز بکش
دراز کشیدم از پشت بغلم کرد کش موهامو باز کرد
امیر: موهات کوتاه ولی وقتی بازه کیوتی تری
(موهاش کوتاه و فرفری و خرمایی)
دریا: میگم دلسا باردار نشه یک وقت
امیر: بشه
دریا:بشه؟ من دق میکنم
امیر: اگه شد توهم حامله شو
(دریا)
اینو ک گفت خجالت کشیدم،همنجور شکموو ماساژ میداد وقتی دست به شکمم میزد یک جوری میشدم اخه دست هاش از دست هایی کامیار بزرگ و کشیده بود،بهم پاستیل لواشک میداد میخوردم حس خوبی بود
(فردا)
از خواب بیدار شدم ساعت ۲ ظهر بود دیروز از اتاقم اصلا بیرون نیومدم رفتم دوش گرفتم ک رفتم داخل خونه تا کامیار منو دید دلسا روی لپ هاشو همنجوری میکشید و قربون صدقش میرفت محلشون ندادم لباس هامو پوشیدم ک زنگ زدم به امیر
دریا: سلام عشقم امیر کجایی(بلند)
به کامیار زیر چشمی نگاه کردم دیدم صورتش قرمز شده
امیر: الان عشقم میام
(امیر)
خودم فهمیده ک عشقم ک دریا میگه میخواد حرص کامیار دلسا رو دربیاره رفتم خونه بهش زنگ زدم ک بیاد بیرون...
۷.۰k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.