P1
P1
مثل همیشه به دختر مرموز مدرسشون خیره شده. دختری که تنها بود و هیچ دوستی نداشت. اون همیشه بعد از مدرسه یه پارک پشت مدرسه میرفت و در گوشه ای خلوت میکرد. اون با همه متفاوت بود و این تنها دلیلی بود که هیسونگ رو جذب کرده بود. اون روز اولین روز مدرسه بود و تنها کسی که این دخترو دیده بود هیسونگ بود. سال های قبل هم دیده بودش. همیشه اینقدر تنها بود. اون روز تمام قدرتشو جمع به سمت دختر رفت: سلام.
دختر نگاهی به هیسونگ انداخت. هیسونگ برای چند لحظه به دختر خیره شد. تا حالا از این نزدیک ندیده بودش. موهای قهوه ای روشنی داشت. چشماش مانند تیله سبز بود. چهره ی اروپایی هم داشت.
_ سلام.
هیسونگ با خجالت گفت: میتونم کنارت بشینم؟
دختر کنار رفت و گفت: آره.
هیسونگ نشست. چند دقیقه ای با سکوت گذشت تا اینکه هیسونگ سر صحبت رو باز کرد: اسم من لی هیسونگه. اسم تو چیه؟
دختر با تعجب به هیسونگ نگاه کرد: پس لی هیسونگ که میگن تویی.
هیسونگ سرشو تکون داد و گفت: آره.
دختر آهی کشید و گفت: اسم من سونگ ا.ت هستش.
+ اسم قشنگی داری.
دختر لبخندی زد و تشکر کرد.
+ میشه با هم دوست شیم؟؟؟
دختر دوباره با تعجب گفت: با من؟؟؟
+ اوهوم.
_ چرا با من این همه پسر باحال هست.... این همه دختر خوشگل تر از من هست چرا میخوای با من دوست شی؟
+ چون تو خیلی زیبایی و عجیبی و من این عجیب بودنتو دوست دارم.
دوباره سکوتی بینشون برقرار شد و کسی که سکوت رو شکست ا.ت بود: چرا میخوای با یه دورگه ای مثل من دوست باشی؟
+ مگه دورگه بودن بده؟
_ نمیدونم ولی میدونم دورگه بودنه که منو اینقد عجیب کرده.
+ از نظر من هیچ مشکلیم نداره. من این عجیب بودنتو دوست دارم. زیباییت و دوست دارم. اخلاقت رو دوست دارم. پس برای همین برام اهمیتی نداره.
دوباره سکوتی بینشون برقرار شد: من تا حالا هیچ دوستی نداشتم. این برام خیلی عجیبه. لطفاً درکم کن.
+ یعنی قبول میکنی با هم دوست باشیم؟
_ ام فک کنم آره.
هیسونگ دستشو آورد جلو گفت: قول میدم دوست خوبی باشم.
ا.ت تردید داشت ولی دستشو آورد و گفت: منم تمام تلاشمو میکنم.
ناگهان دختر به سمتی خیره شد و رنگش پرید. از جاش بلند شد و گفت:از این به بعد همو اینجا میبینیم باشه؟
+ باشه ولی کجا میری؟
ا.ت خداحافظی کرد و دوید و هیسونگ همونجا تنها گذاشت......
لایک یادتون نره 💖🥺
مثل همیشه به دختر مرموز مدرسشون خیره شده. دختری که تنها بود و هیچ دوستی نداشت. اون همیشه بعد از مدرسه یه پارک پشت مدرسه میرفت و در گوشه ای خلوت میکرد. اون با همه متفاوت بود و این تنها دلیلی بود که هیسونگ رو جذب کرده بود. اون روز اولین روز مدرسه بود و تنها کسی که این دخترو دیده بود هیسونگ بود. سال های قبل هم دیده بودش. همیشه اینقدر تنها بود. اون روز تمام قدرتشو جمع به سمت دختر رفت: سلام.
دختر نگاهی به هیسونگ انداخت. هیسونگ برای چند لحظه به دختر خیره شد. تا حالا از این نزدیک ندیده بودش. موهای قهوه ای روشنی داشت. چشماش مانند تیله سبز بود. چهره ی اروپایی هم داشت.
_ سلام.
هیسونگ با خجالت گفت: میتونم کنارت بشینم؟
دختر کنار رفت و گفت: آره.
هیسونگ نشست. چند دقیقه ای با سکوت گذشت تا اینکه هیسونگ سر صحبت رو باز کرد: اسم من لی هیسونگه. اسم تو چیه؟
دختر با تعجب به هیسونگ نگاه کرد: پس لی هیسونگ که میگن تویی.
هیسونگ سرشو تکون داد و گفت: آره.
دختر آهی کشید و گفت: اسم من سونگ ا.ت هستش.
+ اسم قشنگی داری.
دختر لبخندی زد و تشکر کرد.
+ میشه با هم دوست شیم؟؟؟
دختر دوباره با تعجب گفت: با من؟؟؟
+ اوهوم.
_ چرا با من این همه پسر باحال هست.... این همه دختر خوشگل تر از من هست چرا میخوای با من دوست شی؟
+ چون تو خیلی زیبایی و عجیبی و من این عجیب بودنتو دوست دارم.
دوباره سکوتی بینشون برقرار شد و کسی که سکوت رو شکست ا.ت بود: چرا میخوای با یه دورگه ای مثل من دوست باشی؟
+ مگه دورگه بودن بده؟
_ نمیدونم ولی میدونم دورگه بودنه که منو اینقد عجیب کرده.
+ از نظر من هیچ مشکلیم نداره. من این عجیب بودنتو دوست دارم. زیباییت و دوست دارم. اخلاقت رو دوست دارم. پس برای همین برام اهمیتی نداره.
دوباره سکوتی بینشون برقرار شد: من تا حالا هیچ دوستی نداشتم. این برام خیلی عجیبه. لطفاً درکم کن.
+ یعنی قبول میکنی با هم دوست باشیم؟
_ ام فک کنم آره.
هیسونگ دستشو آورد جلو گفت: قول میدم دوست خوبی باشم.
ا.ت تردید داشت ولی دستشو آورد و گفت: منم تمام تلاشمو میکنم.
ناگهان دختر به سمتی خیره شد و رنگش پرید. از جاش بلند شد و گفت:از این به بعد همو اینجا میبینیم باشه؟
+ باشه ولی کجا میری؟
ا.ت خداحافظی کرد و دوید و هیسونگ همونجا تنها گذاشت......
لایک یادتون نره 💖🥺
۵.۶k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.