شاهزاده اهریمن پارت 45
#شاهزاده_اهریمن_پارت_45
+:رسیدیم پیاده شو..
×: برنا شوخیت گرفته!! اینجا ک سگ پر نمیزنه این ب کنار تا چند دقیقه دیگه هوا کاملا تاریک میشه اونوقت تو این ظلمات شب میخوای چ گلی ب سرمون بزنییی..
+: اولین بار نیست ک این موقع میام اینجا بهم اعتماد کن پشیمون نمیشی.
×: ببین من بهت اعتماد دارم ولی ب شدت ب روح و جنم اعتقاد دارم درحدی ک درصد اعتقادم از اعتماد ب توهم بیشتره هیچ جوره دلم نمیخواد با این چیزا رو ب رو بشم.
+: گفتم ک اولین بار نیست این موقع میام و تاحالا با این چیزا رو ب رو نشدم.
×: اگه شانس منه ک بهت میگم تا چند دقیقه دیگه کل اجنه روح ارواح ب همین نقطه از شهر لشکر کشی میکنن.
+: ول کن اینارو، اینجارو ببین. دیدن غروب آفتاب از این زاویه و ارتفاع ی چیز دیگه است. شهرو ببین میدونی شبیه چیه؟ عین شکلات سنگیه همونقدر ریز همونقدر رنگی تنها تفاوتش اینه ک شیرین نیست کافیه بری توش تا دوباره تمام دردو رنجات یادت بیاد تلخه عین آلوورا.
×: بهت نمیومد از این حرفا بلد باشی
+: میدونی اینجا کجاست؟
×: نه کجاست؟
+: اسمشو گذاشتم دره تخلیه. وقتی پر درد بودم وقتی از عالمو آدم بریده بودم وقتی از یکی ک عین برادرم بود زخم خوردم اینقدر حالمو بد کرده بود ک وقتی ب خودم اومدم دیدم لبه همین پرتگاهم فقط ب اندازه چند وجب با مرگ فاصله داشتم..
اون لحظه ی چیو فهمیدم ک زندگی میتونه هم بی رحم باشه هم بی ارزش، هم خوشبختی بیاره هم بدبختی فقط ب خود ما بستگی داره ب آدمای ک اطرافمون هستن این ماایم ک آدمای اطرافمون رو انتخاب میکنیم بعضیا حکم سم رو دارن بعضیا فرشته نجات. خیلی وقتا اونی ک فکر میکنیم نزدیک ترین آدم و بهترین آدمه میشه عافت زندگیمون حالا برعکس اونی ک فکر میکنی دشمنته ی روزی ی جای دستت رو میگره تا از اون جهنمی ک توشی نجاتت بده اینقدر باید خوششانس باشی تا با همچین آدمی رو ب رو بشی. من اون شب ب جایی ک خودمو از اینجا پرت کنم پایین داد زدم تا تونستم داد زدم زجه زدم عربده زدم زار زدم گریه کردم اینقدر اینکارو کردم ک از شدت ضعف بیهوش شدم.
تمام حرفم اینه، ک خیلی چیزا ارزش اشک ریختن نداره ارزش ناراحتی نداره باید برای چیزای باارزش زندگیت وقت بذاری، نذار ک از دست برن حتی اگه ی روزی از دست رفت تا آخر عمرت براش عزا نگیر چون اگه دیگه نداریش یا لیاقتشو نداشتی یا قراره ی چی بهترجاگیزنش بیاد.
و حالا نوبت توع ارمیا
بیا جلو بیا واسه چیزای ازدست رفتت عزا بگیر بیا برای آخرین بار برای چیزای باارزشی ک داشتی ولی ازت گرفته شده اشک بریز بیا و تمام درداتو بریز تو این دره هیچکی نتونست صدای مارو بشنوه دردای مارو بفهمه بعد اینم قرار نیست کسی باشه پس بیاااااا خودتو خالی کــــــــــن
وقتی برگشتم سمتش داشت گریه میکرد
+: این جوری میخوای خودتو خالی کنی با این گریها پس باید بگم ب هیجا نمیرسی شونه اشو گرفتم محکم تکونش دادم.. داد بــــزن میفهمــــــی تا میتونی داد بــــزن...
دستشو گذاشت رو سینم خودشو کشید عقب. آروم آروم میرفت لبه پرتگاه
دستاشو گذاشت رو گوشش بعد چند لحظه صدای هقت زدنش اومد کم کم بلند و بلند تر میشد تا جایی ک گریه نمیکرد با تمام وجودش داد میزد دستاشو از هم باز کرد سرشو گرفت سمت آسمون با عمق وجودش خدارو صدا زد جوری ک تمام بدنم از لحن صدا کردنش لرزید... یهو پاهاش سست شد با زانو افتاد زمین.
دلم نمیخواست حسی ک داشتو خراب کنم برا همین گذاشتم ی مدت تنها باشه چون ب این تنهایی بیشتر از هرچی نیاز داشت.. خودمم با فاصله ازش نشستم تا وقتی ک ب خودش بیاد..
+:رسیدیم پیاده شو..
×: برنا شوخیت گرفته!! اینجا ک سگ پر نمیزنه این ب کنار تا چند دقیقه دیگه هوا کاملا تاریک میشه اونوقت تو این ظلمات شب میخوای چ گلی ب سرمون بزنییی..
+: اولین بار نیست ک این موقع میام اینجا بهم اعتماد کن پشیمون نمیشی.
×: ببین من بهت اعتماد دارم ولی ب شدت ب روح و جنم اعتقاد دارم درحدی ک درصد اعتقادم از اعتماد ب توهم بیشتره هیچ جوره دلم نمیخواد با این چیزا رو ب رو بشم.
+: گفتم ک اولین بار نیست این موقع میام و تاحالا با این چیزا رو ب رو نشدم.
×: اگه شانس منه ک بهت میگم تا چند دقیقه دیگه کل اجنه روح ارواح ب همین نقطه از شهر لشکر کشی میکنن.
+: ول کن اینارو، اینجارو ببین. دیدن غروب آفتاب از این زاویه و ارتفاع ی چیز دیگه است. شهرو ببین میدونی شبیه چیه؟ عین شکلات سنگیه همونقدر ریز همونقدر رنگی تنها تفاوتش اینه ک شیرین نیست کافیه بری توش تا دوباره تمام دردو رنجات یادت بیاد تلخه عین آلوورا.
×: بهت نمیومد از این حرفا بلد باشی
+: میدونی اینجا کجاست؟
×: نه کجاست؟
+: اسمشو گذاشتم دره تخلیه. وقتی پر درد بودم وقتی از عالمو آدم بریده بودم وقتی از یکی ک عین برادرم بود زخم خوردم اینقدر حالمو بد کرده بود ک وقتی ب خودم اومدم دیدم لبه همین پرتگاهم فقط ب اندازه چند وجب با مرگ فاصله داشتم..
اون لحظه ی چیو فهمیدم ک زندگی میتونه هم بی رحم باشه هم بی ارزش، هم خوشبختی بیاره هم بدبختی فقط ب خود ما بستگی داره ب آدمای ک اطرافمون هستن این ماایم ک آدمای اطرافمون رو انتخاب میکنیم بعضیا حکم سم رو دارن بعضیا فرشته نجات. خیلی وقتا اونی ک فکر میکنیم نزدیک ترین آدم و بهترین آدمه میشه عافت زندگیمون حالا برعکس اونی ک فکر میکنی دشمنته ی روزی ی جای دستت رو میگره تا از اون جهنمی ک توشی نجاتت بده اینقدر باید خوششانس باشی تا با همچین آدمی رو ب رو بشی. من اون شب ب جایی ک خودمو از اینجا پرت کنم پایین داد زدم تا تونستم داد زدم زجه زدم عربده زدم زار زدم گریه کردم اینقدر اینکارو کردم ک از شدت ضعف بیهوش شدم.
تمام حرفم اینه، ک خیلی چیزا ارزش اشک ریختن نداره ارزش ناراحتی نداره باید برای چیزای باارزش زندگیت وقت بذاری، نذار ک از دست برن حتی اگه ی روزی از دست رفت تا آخر عمرت براش عزا نگیر چون اگه دیگه نداریش یا لیاقتشو نداشتی یا قراره ی چی بهترجاگیزنش بیاد.
و حالا نوبت توع ارمیا
بیا جلو بیا واسه چیزای ازدست رفتت عزا بگیر بیا برای آخرین بار برای چیزای باارزشی ک داشتی ولی ازت گرفته شده اشک بریز بیا و تمام درداتو بریز تو این دره هیچکی نتونست صدای مارو بشنوه دردای مارو بفهمه بعد اینم قرار نیست کسی باشه پس بیاااااا خودتو خالی کــــــــــن
وقتی برگشتم سمتش داشت گریه میکرد
+: این جوری میخوای خودتو خالی کنی با این گریها پس باید بگم ب هیجا نمیرسی شونه اشو گرفتم محکم تکونش دادم.. داد بــــزن میفهمــــــی تا میتونی داد بــــزن...
دستشو گذاشت رو سینم خودشو کشید عقب. آروم آروم میرفت لبه پرتگاه
دستاشو گذاشت رو گوشش بعد چند لحظه صدای هقت زدنش اومد کم کم بلند و بلند تر میشد تا جایی ک گریه نمیکرد با تمام وجودش داد میزد دستاشو از هم باز کرد سرشو گرفت سمت آسمون با عمق وجودش خدارو صدا زد جوری ک تمام بدنم از لحن صدا کردنش لرزید... یهو پاهاش سست شد با زانو افتاد زمین.
دلم نمیخواست حسی ک داشتو خراب کنم برا همین گذاشتم ی مدت تنها باشه چون ب این تنهایی بیشتر از هرچی نیاز داشت.. خودمم با فاصله ازش نشستم تا وقتی ک ب خودش بیاد..
۴.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.